تک پارتی غم انگیز

-این دفعه اخره

+لطفا ولش کن تا کی میخوی خودتو برا اون عذاب بدی؟ که چی شه

نگاش کردم که با دیدین اشک هام خواست چیزی بگه –چیزی نگو دلم خونه!

ساکت شد این دیگه دفعه اخر بود دیگه سمتش نمیرم از این به بعد فقط برای اخرین بارم که شده

میرم میبینمش

+بری اونجا بدتر عذاب میکشی الان دوست دخترش میاد سحر بیا بریم لطفا نمیخوام قیافتو اینطوری ببینم

داد زدم – مهرسام تو نمیخواستی منو اینطوری ببینی نباید از اول منو تشویق میکردی برم سمتش!

توجه چند ادم که تو خیابون بودن حلب ما شد

مهرسام کلافه دستی ت و موهاش کشید بارون میزد نم نم حال بد منو بدتر میکرد هوف

نگاهی به کوروش انداختم که تو کافه منتظزر دوست دخترش بود هع .. کوروش ملکی بدجور دل سحر جاویدان رو برد پوزخندی زدم خواستم برم سمت کافه مهرسام دستمو گرفت

+ خواهش میکنم سحر لطفا

-مهرسام یه گوهی خوردم یه شکری خوردم یه غلطی کردم حالا هم باید پاش وایسم من سحرررر جوایدانننن نمیخواممم دیگه از عشق دست کشید ولی برای اخرین بار جوری خودمو خالی میکنم که دق و دلی تمام روز ها هفته ها و ماهیی که تحقیر شدم رو سرش خلی میکنم

محکم دستمو از دستش کشیدم بیرون رفتم سمت کافه همون موقع یکی بهم تعنه زد رفت سمت میز کوروش نشست نیشخند ی زدم خوب بود

رفتم سر میزشون نشستم نگاه بهت زده هردوشون روی من بود

دوست دختر کوروش رفیق شفیق بنده من ترلان و کوروش معشوقه ای که حتی ادم نبود کسی که دوسش داشتم نگاه هرجفتشون رو من بود

نیشخندی زدم و گفتم

-بهم میاین اسم هاتون ترلان و کوروش ملکی ومالکیان عجب رفیق من با دوست پسر من هع جالبه

+ سحر بخدا.. نراشتم ترلان حرفشو قطع کردم با صدای بلندی بهش توپیدم –چیو بخدا اینکه با کوروش رابطه داری یا اینکه به من خیانت کردین چی میخوای بگی هم گوشیمو ورداشتم عکسی که موقعه راب..ط..ه با هم بودن رو نشونشون دادم وگفتم حتی این هع

کوروش خواست چیزی بگه که گفتم + ها چیه دیگه چی چیو انکار میکنین همه چی واضحه نامردا حداقل بزارین من ۲ ساعت از رفتنم بگذره واقعا شماها چطورری روتون میشه هان ؟

کوروش گفت –خب راستش میخواستیم بهت بگیم با خشم بلند شدن –بگین هع تازه بگیننننننن تو دوست پسرمی بعد هنوز کات نکردعه با رفیقمی اینو بهم توضیح بده چطوری خیانتو میخواستی بهم بگی یا بعد کات میخواستین بگین

نگاهی به ترلا انداختم گفتم – واقعا میخواستی به رفیقت بگی با عشقت تو رابطه ام رفیق قشنگم؟

ررفیق و با طعنه گفتم رفتم بیرون نفسمو فوت دادم بیرون نمیخواستم اینطوری تموم شه اونا اینکارو کردن به ماشین که با سرعت بالایی داشتن رانندگی میکردن نگاه کردم لبخند تلخی زدم و یهو پریدم تو جاده دیگه نفهمبدم چیشد

اگه اون نباشه منم نیستم همه دورم جمع بودن مهرسامو و میدیدم شرمندش بودم لبخندی زدم و چشامو بستم

دیگه هیچییی خاموشی مطلق

ا