
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عماد :با عصبانیت پاتند کردم به دکه ای که یکم اون طرف تر بود.و دوتا آب هویج بستنی گرفتم و بعد حساب کردن رفتم سمت فندوق. هوا خیلی گرم بود با اینکه شب هست یزه هم سرد نمیشد.
رفتم سمت فندوق و تو بغلم فشوردمش خیلی کوچولو بود .
وبا موهای خرمایی اش بازی کردم .آب هویج بستنی هارو یکیش ر و به سمتش گرفتم ونی رو گذاشتم روش خیلی قشنگ میخوردم (پارازیت نویسنده : منظورش آب هویج بستنی هااا چیزه دیگه ای نیست البته از فکرت خوشم اومد)
دلم میخواست ببینم زیر دست توو پاک هم همینطور لجباز هست یانه با صدای هور ت کشید نش از فکرم بیرون اومدم و لبخنده کشداری رو به بهش زدم و یه چشمک ریزی نصیبم کرد.
از زیر گردنش وپاهاش گرفتم و انداختنش داخل ماشین.
فندوق:رو به بهش لب زدم و تشکر کردم .وبهش تکیه زدم.
دوباره با صدای خوابالو لب زدم پات رو درست کن من سرم رو بزارم روش خیلی خوابم میاد.
پاش رو درست کرد وصندلی که روش نشسته بودیم رو تبدیل به یه کاناپه کرد.
و لب زد :حالا بهتر شد بیا رو پام بخواب .منم با عجله پریدم سمتش وبا صدای بمی در گوشم لب زد .
ولی به یک شرط که برام بخوری میزارم بخابی.
اول از حرفش تعجب کردم .سعی کردم که مخالفت کنم ولی....
با دیدن مردونگیش همه مخالفان رو گذاشتم کنار وبهش حمله کردم.
عماد:آروم باش دختر همش واله خودته ولی اگه گاز بگیری گاز گارین میکنم مفهومه.
فندوق:منکه تازه کارم بلد نیستم کهبدونه گاز ازش رد شم با صورت مظلوم رو به بهش لب زدم .
اگه گازت گرفتم بدنم رو کبود نمیکنی؟؟؟
باشه دختر خوبی باشی نه نمیکنم.
و سرم رو کردم لای پاش و تا حلقوم کردم تو دهنم وبا ولع میخوردم.لعنتی از هرچی ابنباته خوش مزه بود.
بعد یه ربع ساک زدن ارضا شد و آبش با فشار ریخت دهنم مجبورم کرد تا آخر بخورم .
منم از خدا خواسته تا تهش خوردم و نزاشتم یه قطره هم هدر بره.
زیپ شلوارش رو کشیدم بالا و سرم رو گذاشتم رو پاش رو چشمام گرم شد و به خواب رفتم.
وقتی چشمام رو باز کردم عماد کنارم خوابیده بود و لباس های خودم و خودش تغییر کرده بود.
یعنی کی لباس منو عوض کرده وایییی😱😱
عماد:از خواب پریدم که دیدم داره چهار چشمی نگام میکنه رو به بهش با صدای بمی که دورگه شده بود لب زدم من لباست رو عوض کردم حالا بگیر بخواب بزار ما هم بخوابیم .ولی اگه خوابت نمیاد مامان بچم میشی ها.
سریع چشمام رو بستم که یعنی من خوابم وخودم رو تو بغلش جا دادم.
آفرین دختر خوب حالا بزار ماهم بخوابیم .و بعد پتو رو روهردومون کشید و خوابیدیم.
صبح با یه حس خیسی وچسبونکی از خواب بیدار شدم.
وایییی جلو افتاده بود (تاریخ عادت رو میگه)
باعجله خودم رو از زیر بارون کشیدن بیرون و پرت کردم تو حموم.که..............
یادتون نره داخل نظرسنجی شرکت کنید.
خب فندوقیام تموم شد .
ممنون از حمایتتون رمان رو از پارت ها بعدی دنبال کنید🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷