فندوق کوچولو من پارت ۲۱و پایان
سلام سلام فندوقیام بریم برای پایان رمان.
الان نزدیک دوساله که از عماد جدا شدم خیلی تغییر کردم.
از اون دختر بد حجاب وشیطون تبدیل شدم به یه دختر آروم و سر به زیر بعد تموم کردن دانشگاه به مسجد و ستاد میرم کمک میکنم که بقیه هم مثل من به راه راست هدایت شوند.
من با کمک برادر هادی و خانم مقدم تونستم تغییر کنم و این تغییر باعث پیشرفت من در جایگاه اجتماعی و جامعه بود.
با کمک یکی از خانم های مسجد توانستم دختری را به فرزند خواندگی قبول کنم و از او مراقبت کنم.
چند سال بعد ؛
ریحانه مادر بیا پایین آقا داماد منتظرته مادر کجایی عزیزم.
ریحانه: مامان صبر کن آلان میام.
امروز روز عقد ریحانه بود فقط بخاطر ریحانه بود که این همه سختی رو تحمل کردم دم نزدم.
ریحانه قرارع ازدواج کنه و من باز هم تنها میمونم به ریحانه و ایلیا هم گفتم که خونه نگیرند و با من زندگی کنن.
ولی به حرفام گوش نمیکنم البته مهم نیست . من فقط خوشبختی دخترم رو میخام .
هعی ارزو مادرم تو دلش موند ک عروسی منو ببینه بعد مرگ مادرم خیلی تنها شدم.
و زنگی برام سخت شده .
تازه دیروز فهمیدم که عماد بچه اولش روهم به دنیا اورده
یه زن خوش بره رو گرفته .البته که از حضرت فاطمه (س) قشنگ تر نیست.
عقد و عروسی رو یه جا با هم گرفتیم .و به پیشنهاد ریحانه به طور مولودی انجام دادیم.
هردو خانواده راضی به این کار بودن.
و
پایان
ممنونم که تا اینجا با ما بودید و خوشحالم که از رمانم خوشتون اومده.