رمان قاتل P3
نفس حرصی کشیدم ولی وقتی یادم افتاد تو چه وعضیم خواستم هلش بدم فاصله بگیره که گفت
-بزار استخر بیرون بریم بعد پسم بزن شنا بلد نیستی
هوفی کشیدم که از پهلوم گرفت منو بیرون گذاشت و خودشو کشید بیرون رفتم داخل ویلا ولی با باز کردن و دیدن سر بریده ی شونو جیغ کشیدم و برگشم که تو بغل رادان رفتم
با شوک گفتم
-رادان بگو تروخدا اون شونو نیست
شونو سگی بود که از وقتی بچه بود بزرگش کرده بودم اشکام بند نمیومد رادان موهامو نوازش کرد و دستشو رو کمرم گذاشت
چشماتو ببند چیزی نیست
گریه ام شدت گرفت حس کردم یچیزی دیدم چشامو باز بسته کردم که دیدم بهتر شد با دیدن چند مرد سیاه پوش پشت سرمون سریع از رادان
جدا شدم خیره نگاشون کردم که رادان رد نگاهمو گرفت
دستم مشت شد و سمت کمرم بردم دستمو و چاقومو در اوردم که رادان هم نامحسوس همین کارو کرد
رفتم جلو و داد زدم
-رییستون کیه ازگلاااااا
شوکه شدنشون رو حس کردم یکی از بینشون اومد جلو
و با نیشخندی گفت
+منم
زدم زیر خنده و رفتم جلو غیر قابل پیش بینی زیر پایی زدم و همزمان به شونش چاقو زدم
-تو شونوی منو کشتی
با صورت درهم عقب کشید و نیشخندی زد
+بهت بر خورد
زدم زیر خنده
-اخه مرتیکه اشغال..
ادامه حرفمو با چاقو زدن به پهلوش قطع کردم تازه متوجه افرادی که زمین افتاده بودن شدم نیشخندی زدم همیشه سریع عمل میکرد
+رییسم گفت بهتون بگم این یه هشدار برا رادان بود دفعه بعد سگشو نمیکشیم خودشو میکشیم
با این حرفش هوفی کشیدم و رگ گردنشو محکم زدم که خون پاشید رو زمین نشستم و گریه کردم
-شونو بچه بیچارم مگه چه گناهی کرده بود
عصبی دستم مشت شد همش عاقبت بودن با رادان بود
دست رادان نشست رو شونه ام که هلش دادم اونطرف
-بهم دست نزن
حس کردم عصبی شدم چون نفسای تندش خورد ه گردنم خواستم برگردم که از پشت بغلم کرد و ثابت سرجام نگهم داشت
-مگه باتو نیستم منو ول کن من دیگه نمیخوام با تو باشم
دستاش شل شد که عقب رفت بی حال نگاهم کرد و دستاشو کرد تو جیبش
+من همچین اجازه ای بهت ندادم فرشته
عصبی داد زدم
-اسم من سایه است سایه تاریک اندیش میفهمی یعنی چی؟هااااا
شوکه گفت
- ولی ملی
حرفشو قطع کردم
+من ملی نیستم نیستم من سایه ام
شوکه نگاهم میکرد و تو حپروت بود
چشامو باز و بسته کردم
-یروزی من از تو قویتر بودم اما از وقتی کنترلم میکردی همچیمو از دست دادم