سلام سلام خوبین عزیزای دل بزن ادامه کاریت ندارم.

I love you 🌱💚

خب خب توضیح کوتاه بدم.

داستان هم لوکانتی وهم ادرینتی هست .

تو پارت های بعدی بیشتر به سمت ادرینتی میرم.

دلیل بیهوش شدن مرینت:

 یه بیماری قلبی داره که از موقعی که به دنیا اومده تا الان درگیرش هست.

وقتی هایی که بیش از حد ناراحت یا تحت تاثیر موقعیتی قرار میگیره.

بیهوش میشه.

ودلیل اینکه به اتاق عمل رفت .

برای شوک دادن بهش و به هوش اومده اش بود.


ادامه رمان:

کمی چشمام رو مالیدم تا بهتر بتونم پرونده هارو نگاه کنم.

به عنوان همراه کنار مرینت موندم 

الان نزدیک دوروزه که بهوش نیومده و علایم حیاتی اش ثابت مونده.

خیلی نگرانشم.شاید به خاطر من اینطور شده.

با صدای دکتر از از افکار بهم ریخته ام بیرون اومدم .

-آقای محترم  بیمار شما  به هوش اومده.

_حالتون خوبع سرس تکون دادم و

با اولین کلمه که گفت باعجله و سریع به اتاق مرینت رفتم .

تازه کم‌کم چشماش رو باز کرد خودم رو به بالای تخت اش رسوندم و کنارش ایستادم .

دستم رو به علامت نوازش بالا و پایین کردم.

آروم آروم بهش توضیح دادم که تو این مدت چه اتفاق های افتاده.

بادقت و صورتی سرخ شده و چشمهایی که تعجب در اون موج میزند به حرفام گوش میکرد.


روز مرخصی:

کار های تخیص مرینت رو انجام دادم و وسایل شخصی اون رو از بیمارستان تحویل گرفتم.

قرار شد که امروز مرینت بمونه خونه تا کمی حالش بهتر بشه.

منم راهی شرکت شدم.تا زمان کاری تو شرکت موندم.

غرق پرونده های شرکت بودم که.

با صدای در رشته افکارم پاره پاره شد.

کمی سرم رو تکیه دادم و صدام رو صاف کردم:

+بفرمایید داخل.

-ممنون ببخشید که مزاحم شدم.

مرینت بود . خیلی از کارش خوشم اومد.

اومد داخل و روبه رو من نشستم دستی بر جیبش برد و حلقی رو روی میز گذاشت.

_اون روز تو خونم جا گذاشتی برات آوردم.

+وایی ببخشید یادم نبود.

_.....

از روی صندلی پاشدم که تازه متوجه پوشش شدم.

یه کراپ طوری که زیرش سوتین سیاهی بود و با یه کت مشکی.

و یه شلوار جین آبی وکتونی.

ضاهر عالی داشت.

از روی صندلی پاشدم .و ازش تشکر کردم و به سمت در راهنماییش کردم.


مرینت:

هفته بعد قرار جشنواره مد راه بیفته. کار های شرکت خیلی عقب مونده .به کل کارمند های شرکت اضافه کاری دادم و به الیا و نینو هم پیغام دادم که تا فردا برگردم تا بتونم اینجا و سر سامون بدم.

وقتی پام رو گذاشتم شرکت همه سوال پیچم میکردم حتی اون روزی ساکت و آروم.

بدون سخنی ازشون فاصله گرفتم و به اتاق کاری خودم رفتم.

تا این که......

 

 

 

 

خب خب عزیزای دل اینم از این پارت.

لطفاً اگه حتی از رمانم هم خوشتون نمیاد.

یه لایک کوچیکه کنید.لایک برای شما کاری خیلی سختی نیست.

ولی همین لایک کردن باعث خوشحالی من میشه.