فندوق کوچولو من پارت ۷

سلام سلام فندوقیام بریم ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

فندوق:خب خودت خواستی .بدو بریم بیرون حصلم تو این خراب شده سر رفته (میخاد کل عمارت رو ببینه تا بتونه فرار کنه)

یعنی اینجا خیلی اذیت شدی فندوقم باش بدو بیا .

از اتاق زد بیرون و منم دنبالش رفتم سمت آشپزخونه دوتا پنچره که به حیاط پشتی راه داشت و دوتا پنجره رو هم تو سالن بود که یکی داخل حیاط اصلی باز میشد .

ودیگری به سمت حیاط پشتی که با گل های مریم ویتس از این نوع ها تزیین شده بود .

از در عمارت زدیم بیرون و چند  تا لامبورگینی سیاه داخل حیاط بود  سویچ رو زد . نشستیم پشت و یکی از بادیگاردا راننده مون شد.

سجاد :الان یه روزه که فندوق نیست وایییی خداشکر که مامانش قرار یه هفته سفر کاری بره .باید به پلیسی چیزی خبر بدم.

سوار لامبورگینی شدم و پشت نشستم وعماد کنارم نشست .

لباسم جوری بود که سینه هام معلوم میشد و بلندیش تا زیر باسنم بود.سرم رو تکیه دادم به شیشه ماشین وعماد نزاشت بخوابم .

منو کشید تو بغلش وبا سینه هام ور میرفتم رو بهش لب زدم زشته بادیگاردات میبینن عماد رو به راننده لب زد شیشه پشت رو بده بالا .راننده هم همین کارو کرد و عماد با صدایی بمی لب زد:خب فندوق کوچولو دیگه چی میخای .

تازه به خودم اومدم که دیدم دستش تو شورتم بود و داشت بهشتم رو میمالوند .

آه و ناله هام دستم خودم نبود .

دیگه از شدت شهوت خسته شدم.

وخوابم برد.موقع رسیدن عماد بیدارم کرد و از پاهام و گردنم گرفت و بلندم کرد و از ماشین پیاده شدم.

خب فندوقیام تموم شد 

ممنون از حمایتتون پارت های بعد هم دنبال کنید.