
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خودم رو پرت کردم تو حموم که تا بخوام ببینم چیکار کرده .منو نشوند تو وان حموم وبادستاش کمرم رو ماساژ میداد.
فکر کنم فهمیده بود که چشم شده.
داخل حموم اصلا بهم نگاه نمیکرد و سرش پایین بود .
کم کم دل دردم کم شد.
از حموم رفت بیرون رو به من لب زد : زیاد تو آب نمون زود بیا بیرون برم برات وسیله بخرم.
بعد یه ربع از حموم زدم بیرون .
یکی از خدمتکارها که اسمش یسنا بود لب زد خانم مبارک باشه.
مبارک چیه .
دیشب رو میگم که با آقا عماد ....
عماد اومد داخل و یسنا حرفش رو قطع کرد.
یسنا سریع ملافه رو جمع کرد و از اتاق زد بیرون .
عماد بعد رفتن اون لب زد.
من نبودم به هم چی میگفتی شیطون خانم .
سرم رو انداختم پایین و وسایل رو ازش گرفتم و روبه بهش لب زدم.
برو بیرون بزار بپوشم .
نوچ باید جلو خودم بپوشید نگاه ها خیره اش اذیتم میکرد بیخیال شدم و سریع لباس هام رو تنم کردم.
یه بلوز شلوار راحتی آبی تنم کردم بایه ست سوتین و شورت سفید توری توری تنم کردم و موهام رو از بالا بستم .
فکر فرار دوباره زد به سرم .
رفت بیرون و دلم این سگ درد گرفت .رفتم خودم رو تو تخت پرت کردم و چند تا پتو روم پرت کردم.نمیدونم چجوری خوابم برد که عماد با یه سینی اومد تو
سریع بالشت ها و تو هارو کنار زدم .و نشستم رو تخت که سینی رو گذاشت کنار میز تخت و رو به من لب زد برات دمنوش درست کردم بخور نمیتونم بهت قرص بدم حالت بد تر میشه .
دختر آخه چقدر ظریفی که زیر دست و پامو زود وا رفتی .
این رو بلند گفت که از داغی صورتم فهمیدم که قرمز که نه لبو شدم.
سینی رو به سمتم گرفت تو بعد خوردم باورم نمیشه از این کارا بلده روبه بهش لب زدم برای تموم دوست دختران از اینا درست کردی شیطون.
با صدای آرومی لب زد نه فندوق دوست دختر ندارم .وقتی که از ایران رفتم کانادا به کسی جز تو فکر نکردم دلیل ترک کردند این بود که من برات کم بودم. والان سعی دارم دوباره بدست بیارم .
بعد یهو زد زیر گریه و با صدای خشداری لب زد :شب رو با عکسات به صبح رسوندم.
از حرفش دلم گرفت و روی گونه خیسش لبم رو گذاشتم. چند دقیقه نگه داشتم و ازش فاصله گرفتم و دستش رو کشیدن سمت خودم تو تخت و سرم رو گذاشتم .
روی سینه مردونه اش و خوراکی های که برام گذاشته بود رو خوردم.
بعد یه ربع که حالش جا اومد لب زد.اگه حالت خوب شد عاقد پایین وایستاده شناسنامه آن هم دارم .
اون موقعی که باهم رفتیم کویر و داشتم کمکت میکردم یه عکسی از شناسنامه گرفتم.
والان دیگه تو زن واقعی و شرعی منی گلم .
رو به بهش لب زدم پس مامان و سجاد و نیلا چی میشن البته نیلا گور به گور به شهر هم برام مهم نی.
.مامانت که رفته سفر کاری سجاد هم به تو ربطی ندارد .
مامانت هم از سفر برگرده میارم پیش خودم و بهش توضیح میدم و دیگه اجازه نمیدم .کسی اذیتت کنه.بهت قول میدم حتی اگه خودم هم تورو اذیت کردن خودم رو تنبیه کنم باشه.سرم رو کج کردم یعنی باشه از داخل کمد یه لباس مجلسی کوتاه سفید با دو جفت کفش شیشه ای در اورد و به سمتم گرفت و لب زد اینا رو بپوش .
منتظر جواب من نشد و از اتاق زد بیرون ........
که با صحنه ای که دیدم قلبم زیر رو شد .
خب فندوقیام تموم شد .
خیلی خوشم میاد که جای هیجانی قطع میکنم امید وارم که خوشتون اومده باشه .
واینکه تو گفتمانم میپرسید که چرا فقط از فندوق من پارت میدم دلیلش اینکه قرار کل وبلاگم درباره این باشه و اگه بخوام رمان دیگه ای رو شروع کنم .یه وبلاگ دیگه ای میزنم .
ممنونم که وبلاگم مورد توجه شما واقع شده✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨