فندوق کوچولو من پارت ۱۲

سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️

با دیدن یه مشت بادیگارد فکرم رو پس زدم و با تاب شلوارک کوتاه اومدم بیرون و موهام رو تو باد به پرواز در آوردم که یکی از میان بادیگاردا اومد سمتم و یه بوسه عمیقی از لبم گرفت تو ازم فاصله گرفت و زد عقب هنوز تو شوک بود.

که عماد دستم رو کشید برد تو خونه و تا اتاق دستم رو کشید و انداخت رو تخت .

سمت من عربده زد :جلو ی من هرزه بازی در میاری هرزه کوچولو.

بعد با بدست کل لباسام در وارد.

وبهم حمله کردکل گردنم رو با ولع خورد کبود کرد .یه لیس بزرگی به نافم زد .

حمله کرد. پایین و بدونه این که به التماس های من یه توجه هم کنه.ک...ی..ر بزرگ و کلوفتش رو محکم کرد توم چون باکره نبودم و قبلنا هم بخاطر این بشر بگا رفته بودن درد کمتری داشتم.

بعد یه ساعت آبش رو محکم و پر فشار پاشید اون و نفس نفس زنان عقب رفت و به بهشتم که ظاهر خوبی نداشت زل زد که کل آبش داره ازم بیرون بیریزه بی حال و بی جون افتادم روتخت که آروم در گوشم لب زد :بهت که گفتم مواظب باش دختر  حالا میری جلو ی بادیگاردام هرزه بازی در میاری .

کلی ازم خون رفته بود‌.

اون بادیگارده هم که این علت رو کرده رو جلوی چشمت قلبش رو از سینش در میاره حالا دست به زنم میزنن.

با این حرفش لباساش رو پوشید و از اتاق رفت بیرون و در و قفل کرد من بی جان افتادم .رو تخت و 

حالم از این کثافتی که توش بودن بهم میخورد.

خب فندوقیام تموم شد .

امیدوارم خوشتون اومده باشه.