تصویر هدر بخش پست‌ها

فندوق من

تمام زندگیم

نویسنده مانلی!p2

| 𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆

کشمو در اورده بود نگاهی به در اسانسور انداختم یه ادم چقدر میتونه انقدر شبیه رمان یه نفر دیگه باشه

دیالوگا حس میکنم رمانمو خونده بود 

-مانلییی! با صدای رییس زود رفتم سمتش

-سلام ببخشید خانوم 

-عیبی نداره زود باش برو رمانت جنجال بپا کرده زود باش کارتو شروع کن دختر

لبخندی زدم و بی حرف با عجله سمت میزم رفتم اکثر بچه های شرکت کنکجاو نگاهم میکردن 

-مانلی بدو فصل سه رو بیار برام 

با حرف خانم رییس زود برگه هارو برداشتم و تو یه دست دیگه گوشیم و زود رفتم سمتشو

و برگه هارو گذاشتم رو میز

-فقط خانوم فصل ۳ اخراش یه نقصی داره اگه میشه...

همونطوری که سرم پایین بود و برگه هارو مرتب میکردم حرف میزدم ولی بالا اوردن سرم 

همزمان شد با دیدن اون مرد قلم وایساد

-مانلی چت شد 

نا محسوس نفسم رو داخل ریه ام رو بیرون دادم

-هیچی خانوم فقط نقصش با خودتون باشه من باید فصل چهار رو تموم کنم 

سری تکون داد و گفت 

-تا چند فصل ادامه میدی

مکث کردم واقعا فکر اینجاشو نکرده بودم 

-فک نکنم پایانی داشته باشه

 سرشو بالا اورد و گفت

-ولی تو میدونی که همه رمان ها یه پایانی دارن زودتر فکراتو بکن 

سری تکون دادم خواستم برم بیرون که همون مرد صدام کرد برگشتم سمتش 

-بله ؟

ابرویی بالا انداخت و رو به رییس گفت 

-خاله میشه تنها باشم باهاش

ابروهام بالا پرد که خانوم رضایی لبخندی زد و گفت حتما و رفت بیرون 

اب دهنمو قورت دادم 

-خب عروسک ؟

سرمو بالا بردم و زل زدم به چشای مشکیش و بی ربط پرسیدم

- تو کی هستی؟

پوزخندی زد و اروم دم گوشم گفت

-کسی که چند روز چند هفته چند ماه یا چند ساله منتظرشی!

از برخورد لبش به گوشم مور مورم شد و ازش فاصله گرفتم و سعی کردم خودمو بیخیال نشون بدم

-منظورت چیه 

نیشخندی زد

-انقدر تظاهر نکن دختر تو از من بهتر میفهمی

اب دهنمو قورت دادم با تقی که به در خورد