تصویر هدر بخش پست‌ها

فندوق من

تمام زندگیم

نویسنده مانلی !p.3

| 𝕬𝖞𝖗𝖘𝖆

با تقی که به در خورد از جاش تکون نخورد به جاش من فاصله گرفتم که گفت

-بله 

خانوم رضایی:

-پسرم کا رت تموم شد بیا پیشم

- باشه

و بدون داخل اومدن رفت  اب دهنمو قورت دادم خواستم برم که دستمو گرفت

-شما نه شما همینجا میمونی

-ولم کنین من کار دارم 

یهو کمرمو گرفت برگردوندم و سمت کاناپه هل داد که سر خوردم افتادم رو کاناپه صحنه ها برام اشنا بود دستاشو بین دو طرفم رو کاناپه گذاشت با یه دستش

سرم رو نوازش میکرد لکنت گرفتم وگفتم

-ب.برو انور 

گر گرفته بودم هر لحضه پرت تر میشدم صحنه های شخصی سازی شده توسط خودم مثل پتک میخورد تو سرم 

حس میکردم تو کویرم خیلی گرم بود

-چرا اذیت میشیی؟

بی مقدمه لب زدم 

-گرمه

نیشخندی زد و کمی فاصله گرفت