فندوق کوچولو من پارت۱۳

سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️

بدون اینکه تکون بخورم خوابم برد.

وقتی از خواب پاشدم عماد بالاسرم بود دستش و بندش کلا کبود بود.

روبه بهش با نگرانی لب زد ؛:چیشده عماد بگوچی شده.

روبه بهم با آرامش لب زد :بهت که گفته بودم هرکس که اذیت کنه حتی خودم باید تنبیه بشه.

از حرفش یچی تو دلم تکون خورد و دلم لرزید .

_فندوقم خانومم عزیزم 

از. این که میم مالکیت به اسمم میده خیلی خوشم میاد .

+جانم عزیز

_از دست من ناراحتی آخه خودت عصبیم کردی 

+چرا ناراحتم ولی یکم .

_ناراحت نباش دیگه اصلا هرچی تو بگی 

+هرچی.

_اره هر چی که بگی.

+به مامانم خبر بده بیاد دلم براش تنگه نگرانم میشه .

_باش خانومم فردا میگم بهش عزیز.

سجاد :

الان که گوشیش رو شونه به پیام بهش بدم ببینم جواب میده .

فردا صبح.

الان نزدیک یه هفته ای که ازدواج کردیم .و مامانم از این موضوع با خبر البته اول نگران شد.

ولی بعد گفت مبارک باشه . 

خدایاشکر که ارث بابات به سجاد نمی‌رسه.

سجاد :آه لعنت بهت نیلا کند زدی به آینده خودم و خودت الان من چجوری آرت شرکت رو بگیرم.

هوووووف.

یه جشن کوچیکه تو خونه با دوستام و نیلا و سجاد گرفتیم که اعلام کنیم که ما ازدواج کردیم و  دیگع بچه ها کرم نریزن.

تو پارتی یا همون جشن نه مشروب گذاشتیم نه مواد چیزی چون دردسر میشه .

زدیم رقصیدم همش نگاه ها سنگین کسی رو رو خودم احساس میکردم موقع رقص سالسا که منو عماد با هم رفتیم فهمیدم اون نگاه پر حرص برای سجاده حتی با اینه با شوگر مامایش(نیلا) می‌رقصید نگاهاش. دنبال من بود.

از عماد فاصله گرفتم که برم آشپز خونه که لامپ ها و خاموش کنم.

 

 

که سجاد اومد پشتم و نفس دور حرصش رو فوت کرد بیرون.

و دستش رو نزدیک گردنم کرد .

 

 

 

 

 

که ........

 

خب فندوقیام تموم شد.

رمان رو از پارت های دیگه دنبال کنید 🍷🍷🫠🫥 🤧😶‍🌫️🌜🥸🥶😼😇❤️❤️🙃🫠😛😂😄🥺🥺😭🖐️🖐️😂😄

https://fandogmam.blogix.ir/poll/1 نظر سنجی یادتون نره.