
#فندوق کوچولو من
سلام سلام فندوقی های من مدیر وب هستم ژانر رمانمون عاشقانه درام وکمی منحرفی هست.
بعد تعطیل شدن مدرسه با بچه ها تا دم در خونه دیوونه بازی در آوردیم کلید رو تو قفل در پیچوندم و از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم خونه طبق معمول کسی خونه نیست.رفتم اتاق و در روبستم لباس فرم سرمه ای رو از تنم کندم وبا یه لباس راحتی رنگ آبی با طرح ابر پوشیدم و موهام رو دنب اسبی بستم ورودی میز آرایشی کوچیکم نشستم و کمی آرایش کردم یه رژ لب جیگری و کمی پنکیک وکرم پودر رندم و یه خط چشم کوتاه کشیدم.
صدای گوشی حواسم رو از آرایش پرت کردو سمت تخت پریدم و حمله ور رفتم سمت گوشی.
پیام از طرف مامان بود که نوشته دیر میاد خونه وتو شرکت کارداره.
از نظر خودم نیم ساعت سرم تو گوشی بود ولی زمان اینجور نشون نمیداد.مامان با تشر وارد اتاق شد شروع به غرزدن مردمنم با آرامش لب زدم که خسته بودم و نهار نخوردم.مامان رفت اتاق خودش و تا لباسش رو عوض کنه منم پاتند کردم سمت آشپز خونه و شام دیشب رو گرم کردم .گاز رو روشن کردم وقابلمع رو گاز گذاشتم گرمی دست شخصی رو بدن بی جان و سرد من نجوا میکرد .برگشتم که ببینم کیه وبا داداش سجاد مواجه شدم.از خوشحالی بالا پایین پریدمو خودم رو تو بغلش جا کردم.۵سال چقدر زود گذشت دلم براش خیلی تنگ بود.
سجاد با صدای بمی در گوشم لب زد:فندوق کوچولو دلم برات تنگ شده دختر و پشت گوشم رو بوسه ریزی زد و ازم فاصله گرفت و به سمت اتاق مامان حرکت کرد. میز رو چیدم و بشقاب هارو مرتب کردم .سجاد و مامان رو صدا زدم که بیان سر میز .....
خب خب فندوقیام تمام شد منتظر پارت های بعدی باشید ..❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️