رمان قلدرP.4
| 𝕬𝖗𝖙𝖆
عصبی رو میز چند ضربه زدم
-تمام و کمال هزینشو میدم شما فقط کتاب هارو بدین
معتجب گفت
-شما بدین نمیشه که
عصبی گفتم
+مدیر شما هزینشو میگیرن لطفا کتاب ها تا فردا حاضر باشه
و از دفتر زدم بیرون و رو به کارن گفتم
-میری سرکلاس مثل ادم میشینی سرجات
هوفی کشید با غر غر رفت سر کلاس درو بستم و نشستم رو صندلیم همشون ساکت شده بودن و یا نگاه عصبی نظارت گر من بودن نیشخندی زدم و رو به کارن گفتم
+اون مردی که چند دیقه پیش دیدیم کی بود؟
اخمی کرد و گفت
_یکی از کسایی که پارتیشون کلفته و استاد اینجا یجورایی با مدیر شریکه
پوزخندی زدم و سر تکون دادم
+امروز کتاب ندارین تدریسی درکار نیست