
سلام سلام فندوقیام ببخشید که دیر شد درگیر خرید عید بودم.
صبح قرار شد که با عماد بریم کوهستان من برای تفریح اون برای یه جلسه کاری .
آخه کی جلسه کاری رو میندازه تو کوهستان که دومیش باشی آقا عماد .
پشت ماشین تویوتا رو پر از وسایل من و خوراکی ها کردیم و از در عمارت زدیم به دل جاده سعی کردم یکم بخابم ولی سنگ ریزه های جاده اجازه همچین کاری رو به من نمیدادن.
بعد یکساعت راه رفتن به بالای کوه رسیدیم .
خوش ابو هوا بود.هوایش ترکیب مه و خورشید بود که صحنه جذابی سخته بود.
من رفتم داخل یکی از کلبه ها چوبی که عماد وقتی حوصله آش سر میرفت دورستشون میکرد.
چمدون ها رو خوراکی ها رو با کمک عماد از پشت ماشین به کلبه انتقال دادم. بعد از خداحافظی عماد درو قفل کرد این کارش برام عجیب بود .اهان یادم افتاد یه جلسه کاری داره که نمیتونه پیشم بمونه برای همین میره هیچ وقت سر از کارش در نیاوردم.
باید سر از این کاراش در میاوردم.
دنبال پیچ گوشتی ویا لوازمی بودم که درو باز کنم و بزنم بیرون.
عماد:
قبل اینکه فندوقم رو تو کلبه تنها بزارن کل وسایل رو از کلبه گذاشتم تو ماشین نمی خواستم قاطی این سیاست کثیف بشه .
کلمه سیاست برای شونه های دختر کوچولوم سنگینه و نمیتونه تحمل کنه.
سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم و به قرار کاری بین عربا فکر کنم و بتونم. رو اون تمرکز کنم.
اگه این قرار جوش بگیره.دیگه لازم نیست موادایی که از شرکت فندوق برمیدارم رو بفروشم .
بعد یه ساعت رانندگی سر قرار رسیدم.
مثل همیشه عربا مترجم آورده بودن.
بعد تحویل دادن مواد یا همون تریاک .قرار داد رو بستم وپول هارو زدن به حساب همیشگی.
شورا اوستا شدن و حرکت کردم.
تو طول مسیر حس میکردم که درحال تعقیب شدنم .
برای همین پام رو گذاشتم رو گاز و با سرعت از کنار ماشین های دیگه رد شدم .
و خودم رو به کلبه رسوندم.
رفتم پیش فندوقم برق جذابی تو چشماش بود انگار اون هم دیگه از اینجا خسته شده بود .
خب فندوقیام تموم شد .
ممنونم که حمایت مکنین بهم انرژی میدین که پارت بدم .
میدونم که کیفیت پارت دادنامه پایین اومده ایشالله بعد از عید دوباره بر میگردم به حالت قبل و تلاشم رو بیشتر میکنم.