دیگه خستم نمیکشم تحمل ندارم نفسم بند میاد نای راه رفتن که هیچ نای بیدار شدن هم ندارم تا لنگه ظهر چسبیدم به تخت که کسی گریه هام رو نبینه به زندگی و دنیام بی حس شدم. اصلا راستش رو بخوای برای تک تک لحظات و اتفاق های زندگیم خستم.

 میدونی کی خستم کرد ؟! اطرافیانم انتخاب های اشتباهم سرکوفت هایی که هرروز تحمل کردم  میدونی تو اوج گرما هم پتو میکشم  الان با خودت فکر می‌کنی که عاشق پتوم؟! نه عزیز فقط به فکر خانواده که یه وقت با خودشون فکر نکنن بچشون افسردس.

برای همین خودم رو با پتو خفه میکنم که شاید یکم آروم شدم. میدونی فرق من با تو چیه ؟! من سیگار کشیدم که آروم شم  دردامو فراموش کنم ولی تو برای تفریح و پز دادن کشیدی.

 بازم ببخشید که سرتون رو درد آوردم ولی خب چاره ای ندارم  نمیتونم بدون نوشتن خودم رو خالی کنم چه جایی بهتر از اینجا که بیام و بنویسم تا کمی خالی بشم از این همه غم و اندوهی که سال هاست با خودم حمل کردم😮‍💨😔