
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با جرقه ای که تو ذهنم خورد آروم لبم رو لباش گذاشتم و با ولع خوردم چشماش چهار تا شده بود و منو نگاه میکرد بعد چند مین با هام همراه شد.ازش فاصله گرفتم و آروم لب زدم که این شروع بود و اگه کاری بخوام باید برام انجام بده وگرنه مجازات داره بعد گفتن حرفم از اتاق زدم بیرون و از در خونه رفتم بیرون و به حیاطی که فندوق با گل های یاس و رز ومریم تزیین کرده بود حرکت کردم و پاکت سیگار رو از جیبم برداشتم و با فندک روشن کردم و پوک عمیقی بهش زدم و گوشیم رو باز کردم و به عکس های فندوق کوچولوم نگاه کردم اصلأ یه زره تغییر نکرده ولی من بخاطرش کلی تغییر کردم و اون پسره دختر باز و تاصب تو پارتی بمونه رو ترک کردم و بخاطر یه علف بچه خودم رو عوض کردم.
باید به بابا خبر میدادم که اومدم ایران و الان خونه زنشم گوشیم رو برداشتم رو تماس رو. برقرار کردن بهش گفتم و اونم اوکی رو داد ولی زد که کی میای پیش من منم عصبی فریدن که هیچ وقت کاری که با مامانم کردی رو یادم نمیره نزاشتی که سالش هم بگذر منتظر جواب نشدم و گوشی رو قطع کردم و رفتم. داخل خونه و دختر خاله ناتنی فندوق رو دیدم یعنی نیلا دستش رو در گردنم حلقه کرد منم ازش فاصله گرفتم و بالحن سردی سلام کردم و نشستم رو کاناپه که .....
خب فندوقیام تموم شد
ادامه رو دنبال کنید❤️❤️❤️❤️ شرط برای ادامه:
۵تا❤️و۵تا کامنت
خدافس فندوقیام