
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمان 💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋نشستم رو کاناپه که سنگینی کسی رو روی بدنم حس کردم میمون خانم بود(نیلا دختر خاله فندوق)سعی کردم همراهیش کنم که زود تمومش کنه .ولی مگه میشد از این بدن گذشت بعد یه ساعت کار صدای اهم اهم سر دا.بووووووق بیییییییب.
از زبان فندوق:
سعی دارم که دلیلی برای جذب شدنم به سجاد پیدا کنم و بهش دل ببندم اون تمام معیار های منو دارع ومطمعنم که بهم علاقه داره واین عشق از هوس نیست.
ولی نباید زود دل میدادم .هنوز ظربه ای که عماد بهم زده بود رو فراموش نمیکنم تازه وقتی که کامل بهش علاقه پیدا کردم ولم کرد.فراموش کردن اونهمه دردی که بهم وارد شد برام سخت بود سختر از فراموش کردن پدرم.(تو پارت های بعدی میفهمید که منظورش چیه) خاستم سرم رو با گوشی مشغول کنم.که یهو .....❤️
پیام از ناشناس برام اومد اول فکر کردم یکی از بچه های کلاسه و دارع اذیتم میکنمه ولی وقتی پیام رو باز کردم چند ثانیه مات و مبهوت مونده بودم.
ناشناس:
هواسم بهت هست فندوق خانم ومیدونم که الان حتما چی تنت هست.(منظور اینکه تعقیبش میکنه )
فندوق :از پنجره کل بیرون رو رسد کردم که ببینم کیه ولی هیچی دسگیرم نشد.
من با داداش سجاد راحت بودم و هرچی که میشد رو بهش میگفتم.
برای همین هم از اتاق زدم بیرون با دیدن صحنه که جلو چشمام بود.حس کردم که خون تورک هام یخ بسته یه لحظه بدنم از کار افتاده .
نیلا اونم بدون پوشش رو سجاد وای حتی گفتنش هم حالم رو بد میکنه .دیدنش که بماند.❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️ ❤️ ❤️ «پارت ۵»
سریع خودم رو زدم به کوچه علی چپ وپاتند کردم سمت حیاط که هواسم رو پرت کنم.
کمی با گل های مریم ویاس و رز که خودم کاشته بودم سرگرم کردم بهشون آب میدادم خاک شون رو عوض میکردم.
که یهو صدای عجیبی از پشت سرم شنیدم برگشتم ببینم کیه یا چی که......
یه دستمال جلو دهنم گرفته شد و کم کم چشمم بسته شد.
نوری از لای پنجره ای چشمم رو اذیت میکرد بعد چند دقیقه عادت کردم. مردی خوش هیکل و درشت وارد اتاق شد ماسک سیاهی رو صورتش بود که نمیتونستم تشخیص بدم ولی حدس از رو چشماش عماد باشه .اومد نزدیک و یه صندلی رو به روم گذاشت و نشست شروع کردم به غر زدن که چرا من رو دزدیدن واوردن تو این خراب شده .
دستش رو دراز کرد ودستام رو باز کرد. از بازوم گرفت و پرتم کرد رو تختی که تواتاق بود .
وبعد از اتاق خارج شد .سرم خیلی درد میکرد
وحالم خوب نبودم دراز کشیدم روتخت و کم کم چشمام سنگین شد🥱🥱🥱🤭و به خواب رفتم .
عماد:از اتاق اومدم بیرون که برم براش غذا بیارم میدونم که همیشه گشنه هست و وقتایی که غذا نمیخوره خیلی عصبانی میشه
به طرف یکی از خدمتکارها با صدایی بمی لب زدم که غذا آماده کنه وببره بالا.
بعد درست کرد غذا سینی رو ازش گرفتم و خودم بردم بالا و کلید رو تو قفل در پیچوندم.
ودر رو باز کردم سینی رو گذاشتم رو میز کنار تخت و نشستم روی تخت خیلی ناز خوابیده بود انگشت شصتم رو به آرومی رو گونه نرم و کوچیکش کشیدم و نوازش وار دستم رو بالا پایین کردم.
سجاد :مطمعنم دیگه بهم اعتماد نمیکنه و حتی نگاه هاش هم ازم میگیره برای همین زود از رو کاناپه پاشدم و رفتم داخل حیاط کل حیاط رو گشتم ولی خبر از فندوق نبود و فقط دستمال سفیدی رو کنار باغچه گل ها پیدا کردم.......
سریع رفتم داخل که دوربین های حیاط رو چک کنم ولی دوربین ها فقط لحظه ورود رو گرفته بودند و دیگه هیچی معلوم نبود.
صبح فردا :
فندوق سنگینی کسی رو روی بدنم حس کردم و خواستم ازش فاصله بگیرم که بیشتر منو کشید تو بغلش.بعد چند ثانیه یادم افتاد که دیشب چه بلایی سرم اومده که اینجام .جیغ فرا بنفشی کشیدم که کسی که کنارم بود از خواب پرید و دستش رو رو دهنم گذاشت که ساکت شم و دیگه حرفی نزنم.عماد بود چشمام چهار تا شد پس حدسم درست بود با صدای بمی کنار گوشم لب زد دختر کوچولو داد نزن کسی صدات رو نمیشنوه و پشت گوشم رو بوسه کوتاهی زد.ودستش رو از دهنم برداشت که به نفس نفس افتادم آروم دستش رو نوازش وار رو کمرم حرکت میداد بعد چند ثانیه حالم خوب شد و ریدم پایین تخت .
که عماد هم پایین اومد . رفتم سمت در که فرار کنم هر چقدر دستگیره رو فشار دادم باز نشد و نشستم زمین و زدم زیر گریه اون از دیروز این از امروز وای چقدر من چقدر بدبختم هوووف.
عماد :روحی اش خیلی تغییر کرده بود زیاد گریه میکنه قبلا میزدیش هم گریه اش نمیگرفتم شاید بخاطر ترک کردنش روحیه اش ضعیف شده .
از پاهاش و زیر گردنش گرفتم و رو تخت گذاشتم و در کمد رو باز کردم و کلی لباس که دیروز به سایز خودش بود رو خریدم رو کشیدم بیرون و گذاشتم کنارش رو تخت و با صدای. دو رگه ای که از خواب گرفته بودم و بم تر شده بود لب زدم :تا شب آماده شو که قرار بریم بیرون و حال و هوات عوض بشه.
هرچی که لازم داشتی به خدمتکارها بگو بهم میگن و برات آماده میکنم و فقط گریه نکن فندوق کوچولوم. ناراحت نباش......✨✨✨✨🥳✨✨✨✨🥳✨🥳✨
خب فندوقیام تموم شد.
پارت های بعدی رو دنبال کنید .
اگه انتقادی نظری ویا ایده ای دارید حتما بهم بگید.
شرط برای ادامه رمانمون:
۵❤️و۵کامنت