سلام بزن ادامه عزیز دل 

آدرین:

بعد انجام کارم ازش فاصله گرفتم و کتم رو مرتب کردم و به سمت  ماشین پاتند کردم.

چند بار استارت زدم تا روشن شد و پام رو با فشار روی پدال گاز قرار دادم وتا میتونستم فشار دادم.

و ازش فاصله گرفتم.

مطمئنم از کارم تعجب کرده. این برای من خوبع که بتونم بیشتر نزدیک بشم و اطلاعات مربوط رو جذب کنم.

مرینت؛

برام عجیب بود که اون پسر جدی و سرد. اینهمه منحرف باشه .

اهه. از دست این الیا که حواس برای آدم نمیزارع.لباسم رو مرتب کردم و ماشین رو روشن کردم.

به سمت خونه حرکت کردم . خیلی گشنم بود و حوصله پخت و پز رو نداشتم.

تا رسیدم خونه لباسام رو از تنم کندم و شیرجه زدم تو حموم تا دلی از عزا در بیارم.

بعد یه دوش حسابی حوله مخملم رو دور خودم پیچوندم.

نشستم رو میز آرایشی طوسی رنگم و شروع به زدن لوسین هلویی🍑 کردم.

همیشه از این لوسین استفاده  میکنم .و بدنم روشن می‌کنه.

موهام رو باز گذاشتم و سشوار کشیدم.

موهام رو بافتم و گچ موی طوسی رنگم رو موهام کشیدم و برای خودم بوس فرستادم.

حوله ام رو از تنم کندم و به سمت کمد رفتم.

یه لباس زیر آبی (رنگ مورد علاقه مرینته)

برداشتم و تنم کردم یه ست طوسی رنگ که طرح ابر داشت پوشیدم و پریدم رو تخت.

 وای یادم رفت که غذا بگیرم.

گوشی رو از کنار تختم برداشتم و زنگ زدم به نزدیک ترین رستوران ولی فکر نکنم غذایی داشته باشم یا اگه داشته باشن پیک ندارن هوووف.

بعد دو سه تا بوق خوردن  جواب دادن.

دوتا پیتزا پپرونی و با ویسکی سفارش دادم.

و گرفتم خوابیدم.

که با صدای زنگ در از خواب پریدم واز تخت افتادم پایین موهام رو مرتب کردم و از پله های کوتاه ساختمان پایین رفتم .

اصلأ حواسم نبود که با سینه تختی برخورد کردم.دستم رو روی سرم گذاشتم و مالیدم.

با بالا آوردن سرم با  یه آقای خیلی با ادب ومهربان مواجه شدم.

ازش ارض خواهی کردم و پیتزا هارو از پیک گرفتم و پولش رو پرداخت کردم.

از پله ها بالا رفتم و سوار آسانسور شدم که با همون آقاهه دوباره رو به رو شدم.

برای ارض خواهی دعوتش کردم به خونه ام البته اولش ممانعت کرد ولی بعدش قبول کرد. که یه ساعت دیگه بیاد .

ایول پس وقت میشه که من کمی این خونه   بهم ریخته رو جم وجور کنم.سریع ظرف های تو سینک رو شستم. گذاشتم سر جاش و لباس هام رو از روی کاناپه جمع کردم.

یه دست جارو برقی کشیدم و از روی خستگی رو زمین نشستم و آهی کشیدم.

بعد گرد گیری خونه غذا هارو چیدم و شمع هارو روشن کردم .

با صدای در به خودم اومدم به سمت در شیرجه بردم و داخل چار چوب در ایستادم که ورود کنه.

چقدر خوشتیپ بود البته هنوز اسمش رو نمیدونم.

_ببخشید آقا من اسم شما رو نمیدونم 

+لوکا هستم ممنون بخاطر دعوتتون.

_بفرمایید داخل بایه دست گل آبی اومد داخل بوی رز ها آبی تو خونه می‌پیچید خیلی فضا رمانتیک شده بود.گل ها رو گرفتم و تشکر کردم داخل گلدان شیشه ای زیبا چیدم و روی میز گذاشتم.روی صندلی چوبی نشستم و شروع به خوردن غذا کردم.لیوان مشوربم رو پر کردم و سر کشیدم .مشروب بهش تاروف کردم که با اولین تاروف قبول کرد و سرکشید.سرم رو به تاج صندلی تیکه دادم و دستام رو روی میز گذاشتم . کمی چشمام رو بستم.

که گرمی دستش رو روی دستم حس کردم با چشمای چهار تا شده بهش زل زدم که بیشتر خودش رو بهم نزدیک کرد .

کسی حق نداشت بهم دست بزنه ولی این چیزه دیگه بود.

تا حالا با کسی رابطه نداشتم و هنوز باکره بودم ولی این ذهن منحرف من که نمیزاشت درست رفتار کنم.

امان از این ذهن .......

 

کم کم صورت هامون رو نزدیک هم کردیم و. کام عمیقی گرفتیم بیشتر از لب گرفتن انگار مسابقه گاز گرفتن بود.

ازش فاصله گرفتم که........

.

.

.

.

.

.

.

گفته بودم که مریضم🖐️🤧

خب خب فندوقیام ممنون برای حمایتاتون ولی خدایی خیلی کم حمایتاتون کم بود .

اگه خوشتون نمیاد از رمانم لطفاً  فقط یه لایک کوچیکه کنید.

برای شما کاری نداره ولی من رو خوشحال می‌کنه.🫶💚🌱🛐🛐

پارت های بعدی داغه پس حمایتتون کم نشه و اینکه تسبیح یادتون نره .💋🍷

خب بچه ها ببخشید وای فای خونه قطع شد نتونستم ادامه رو بزارم ولی الان ویرایش پست زدم و ادامه دادم امید وارم خوشتون بیاد .