« نوشتن »
نوشتنتنهاچیزیبودکوقتیانجامشمیدادمازقوی
ترینمسکنهاهمبرایمبهترعملمیکرد :)!
نوشتنمرهمبودبرایزخمهایعمیققلبم ؛
نویسندگیازوابجباتزندگیامشدهبود ، برایمردممینوشتم،ازعاشقیودردهایشازدلتنگیوزخمهایش
ازغمدوریوتنهایاشازبدبختیو ...
ولیچرخگردونبدچرخید !!
هرانچهنوشتمسرمآمد :)
بددردیستدرهواییکخانهنفسبکشیموحتیکنارم
نشِستهباشیامادیگربرایمنخندی ؛
بددردیستدردقلبشکسته ، درددل ِپارهپاره
دردچَشمانپفکرده ، دردبیخوابی ، دردسرکوب
کردنبغض ، دردذهنبیحال .
بددردیستدرد ِمنِروانی :)!
قولاخرماینبودکبِنویسم،قولدادمبرایتبِنویسم
تااخریننفستااخرینلحظه ...
درستمیگویم؟دریاد داریقولمرا؟
خیلیوقتهاجازدمودیگرنخواستمبنویسم
اخرنوشتنتنهایاد ِتورابرایمزندهترمیکرد ،
امامنتابهحالقولیبتوندادهامکعملنکردهباشم
پسنبودنت ، دستهاییکدیگرتواننوشتنندارند
امابازهممینویسندکمبادازیرقولشانبزنند ، دل
پارهپارهام ، قلب ِشکستهام ، گونههاییکگاهی
ازداغیاشکهایمفریادمیزنند ، بیحالیها ،
سرکوبکردنبغضهایم ، حرفنزدنممبنیبراینکه
نکنداشکانمسرازیرشوند
ودراخرذهنمریضمراکنارمیگذراموتااخرین
روز ، تااخرینساعات ، اخریندقیقه ، اخرین لحظه ، اخرینبغض ، اخرینخانهیخاکیام
برایتخواهمنوشت 💔 :)! ..