فندوق من

تمام زندگیم

میگن

𝐕 𝐕 9 شهریور · 𝐕 ·

میگن که دخترا بدون آرایش شبیه.....

هوووییی اول یه نگاه به خودت بنداز بعد بگو 

( اگه کسی چنین حرفی بهت زده بدون که خودش بدتره که داره صورتت رو بد می‌کنه)

بنده

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

بنده علاجم یه کمکی لایکی بازدیدی کامنتی برسونیننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

واقعا بیشعورین به ادم کمک نمیکنید مثل بقیه ادمایین !!!

ادمینا حستون چیه

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

حسستون چیه تو یه روز 25 تا بازدید و کلی لایک گرفتم ؟

حالا هی من کار کنم شما ها عشقشو بکشین کدوم ورین ؟

عی خدا منه بدبخت کوزت شماها وجدان ندارید؟یه لایک بکوبونید که نمیمیرین

اگه بدون لایک کردن این ئستو رد کنی الهی بدبخت شی بگا بری 100000 باررررررر حالا ببین با خودته رد کنی یا لایک کنی رد کنی

الان شد 28 تا بازدید کی داره میسوزه؟ئماد بدم

های!

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

دلم تنگ یه عالمه 

چون هنوز یادمه ....

تنگ اون قدیما چون اون موقع ها بچه بودم هیچی نمیفهمیدم شاد بودم

الان چی ؟زندگی داره باهامون میجنگه!

وقتی بچه بودم فکر میکردم شاید جالب باشه این نسل!

فقط باید بزرگ میشدم و میفهمیدم این دنیا  تا باهاش خوب نباشی باهات خوب نمیشه

چیه فکر کردین غمگینش میکنم بیاین برین گمشین ببینم برا من فاز گرفتین!!

فاز ماز چیه برقصون قر بده اهاااا بیا وسطططط...خخخخ!

کی به کیه یا یا یا یا یا 

اوفف ... تا یه ماجرای خییط دیگه خدانگهدار

اخه..

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

این همهههههههههه  پست میزارمممممممم چرا لایک نمیکنید  لعنتی هااا

شت یعنی  پست های من رو دوست ندارین؟بگین برم بخدا  تارف نکنید

این کیبورد هم که داره مارو به چخ میده

 

(شاید باورتون نشه ولی من عاشق فش دادن و هیت دادنتونم )

نمیدونیم!

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

نمیدونیم اصلا کجاییم فردا 

بدهکاره به ما دنیا یه چند جا اسمامون رو شنای ساحل

چه زود  پاک شد با موجای دریا  

بیبی تازه های شدیم نه نگو دیره 

بیا این شبرو حال کنیم دیه..!!

راستشو..

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

دیدن تا حالا یکی استرس و غم رو بدنش تاثیر بزاره ؟

من الان اون حالو دارم حس میکنم دارم میمیرم 

با خودم میگم میتونی امروز خوشحال بنظر بیای؟میگم شاید !!

میدونی کسایی مثل من کسی متوجه غمشون نمیشن مگر اینکه خودشون بگن

حالم مثل یه بچه ای که میدونه قراره دوستش ولش کنه 

حالم مثل گلی میمونه که عاشق ادمی که کندتش شده

حالم مثل یه ارغوان که رنگشو عوض نمیکنه شده 

هر روز میگم 

ساعت چنده 

کی میریم 

کی خوابم میبره 

که واقعا از ته دل بخندم؟

کی نوبت من میشه

کی یکی بیاد که نره 

کی یکی کنار من غمش نگیره 

میدونین نسل ما  پرواز کردن وبلد بود فقط بالشو نداشت

ببخشید (ببخشید هایی گفتیم که اصلا مقصر دعوا ما نبودیم)

 

 

 

رمان قاتل P6

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 29 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

#سایه

-ببین اروم باش فقط یکم خاطراتتو فراموش کردی!

عصبی بلند شدم 

+یعنی چی یکم من هیچی یادم نمیاد حتی اسممو نمیدونم 

یارو بلند شد و گفت

_اسمت طنازه عه 

ابرو بالا انداختم 

+اونوقت تو از کجا میدونیی؟

هوفی کشید و نشست رو مبل روبروم 

- تو نامزدمی بچه همین دیروز تصادف کردی اسمم ارشاویرعه 

چشم ریز کردم سر تا  پاش رو از نظر گزروندم خدایی خوشتیپ بود نشستم رو مبل یعنی نامزدم بود؟ دستمو نگاه کردم که با دیدن انگشتر واقعا جا خوردم

که  پسره تو گلو خندید و انگشتشو نشونم داد که با دیدن انگشترش  به کل حرفشو باور کردم 

-باشه 

لبخند  پیروزمندانه ای زد که نفهمیدم برا چی بود 

یهو حالم بهم خورد زود بلند شدم و گفتم

_دسشویی کجاس

با دستش به یه وری اشاره کرد که زود رفتم سمت دسشویی و رفتم داخلش تا هرچی میتونستم عق زدم 

ولی بالا نیاوردم ابی به دست صورتم زدم که ارشاویر درو باز کرد 

-خوبی؟

سر تکون دادم 

+یکم حالم بهم خورد

بازومو گرفت و کشید سمت خودشو بغلم کرد یهو یه چیزی ته دلم تکون خورد 

دستش رو کمرم نشست که حس بدی گرفتم

-میشه ولم کنی 

ازم جدا شد و نگاه عمیقی بهم کرد  و سر تکون داد 

+برو یکم استراحت کن

رفتم سمت اتاقی که داخلش بودم یهو سرم درد گرفت رو زمین نشستم و سرمو گرفتم

تصویر های نا اشنا تو ذهنم میومد ولی هیکدومش مفهومی نداشت یه سگ مشکی فقط میدیم 

رو تخت نشستم اگه نامزدم بود و این انگشتر هم مدرکش بود چرا  من حس بدی بهش داشتم

#رادان

عصبی گوشیو  پرت کردم 

-ارشاویر بیشعور همش زیر سر خودته

کلافه دستی به موهام کشیدم  اخه سایه که میتونه از خودش محافظت کنه چجوری دزدینش وقتی سایه 

از همشون زرنگ تر و قوی تره 

وسایل میزو انداختم تو زمین چشمم به امانتی عمو افتاد نیشخندی زدم و برشداشتم یه تفنگ که سه حالت بیهوشی مرگ بی حس کننده داشت 

قرار بود برا معامله ببرم ولی انگار برنامه کنسل شد 

رفتم بیرون تمام افرادم با ترس نگاهم کردن که داخل ماشین نشستم 

-حرکت کن !!!

وای به حالت سایه اگه با  پای خودت فرار کرده باشی 

***

#سایه 

-طناز؟

برگشتم سمت ارشاویر

+بله؟

لباس رو داد دستم

- ببین این خوبه؟

هوفی کشیدم و با حالت زاری رو مبل ولو شدم

+از صبح دارم لباس میپوشم این دوازدهمین لباسههههه

خندید و گفت

-خانوم انگار نه انگار از صبح داشتی برا من 100 لباس طراحی میکردی که بپوشی

ایشی کردم و بلند شدم 

-اخه یه مهمونی انقدر دردسر داره!!

خیره نگاهم کرد که انگشتمو گرفتم سمتش

-نگاهتو کنترل کن کیومرث

حرصی خواست بگیرتم که با خنده فرار کردم تو اتاق 

لباسو  پوشیدم ولی با طرحش واقعا حس کردم این از همشون بهتره 

قرمز بود ولی نه اون قرمزی که فکر میکنین از این قرمز هایی که رنگ خونن 

دور خودم چرخیدم دنباله دار بود و کمی هم باز بود ولی عیب نداشت  رفتم بیرون که ارشاویر در حالی که قهوه میخورد چرخید سمتم با دیدن شوکه

یهو کل محتویات دهنشو تف کرد بیرون صورتمو جمع کردم

-ادم ندیدی؟چرا تف میکنی خب !!

 

رمان قاتل P5

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 28 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

از یه طرف برا شونو ناراحت بودم از یه ور این حرصمو درمیاورد 

نمیدونم عصبی باشم یا ناراحت 

-کجا ؟

به چشماش زل زدم من واقعا چطور به اینجا رسیدم 

+رادان 

ابرو بالا انداخت 

-جونم 

 با اخم گفتم 

+من به خواسته خودم اینجا نیستم ولی سعی کردم باهاش کنار بیام الان دو سال شده  

اخم کرد که ادامه دادم

+و قراردادمون که بزور امضاش کردم 2 ماه دیگه وقتش تموم میشه 

بزور رو تاکید کردم روش 

و نیشخند عصبی تحویلش دادم یعنی دیگه نمیتونه منو بزور نگه داره 

دستش رو سمت گلوم برد و خط فرضی کشید و چشماش داشت سرخ میشد اب دهنم قورت دادم که سیبک گلوم بالا پایین شد و دستش ثابت موند

-قرارداد ؟مطمعنی فقط یه قرار داد بود؟

گیج نگاهش کردم که خنثی نگاهم کرد میخواست بترسونتم؟

خواستم تکون بخورم که با صدای زنجیر که دستم بهش وصل بود دوباره بی حرکت موندم

+میشه حداقل این کوفتیو باز کنی

 ابرو بالا انداخت و بلند شد و همزمان دستم باز شد سرعت عملشو بنازم

رو تخت نشستم و دستمو ماساژ دادم که گفت

-شونو رو بردن !منم دارم میرم ته توی یارو رو در بیارم

تنم یخ بست سرمو بلند کردم 

+شونو؟کجا بردنش

نگاهی بهم کرد و و گفت

_یه جایی که خاکش کنن 

هوفی کشیدم و زانوهامو بغل کردم که رفت بیرون صدای باز و بسته شدن در خروجی رو هم شنیدم از جام بلند شدم من نمیتونم اروم بشینم 

کمدمو باز کردم یه کت چرم قرمز و یه کارگوی مشکی زنجیر دار ورداشتم  

و پوشیدم و رفتم سمت در همه جارو چک کردم هیچ بادیگاردی نبود اوایلش اینجا پر ادم بود 

زود رفتم بیرون سوار ماشینم شدم حس کردم یچیزی تغییر کرده کرده ولی اهمیتی ندادم و ماشینو رو روشن کردم

و حرکت کردم 

****

#-رادان

-قربان خانوم رو پیدا کردیم ولی انگار ...

حرفش رو نزد که عصبی یقشو گرفتم 

+چی میگی زر زر کن بفهمم 

_قربان دنبالش بودیم که یهو تصادف کردند  ولی حالشون خوب بود و قبل اینکه ما برسیم بهتون خبر بدیم انگار  خانوم رو دزدیدند!!

خونم به جوش اومد مشت محکمی به صورتش زدم که پرت شد زمین عصبی لگدی به پهلوش زدم

+عرضه ندارین ازش یکم مراقبت کنین هانننننن؟

رفتم سمت ماشینم 

رمان قاتل P4

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 28 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

رفتم سمت در ولی درجا اوتو ماتیک قفل شد به رادان ک درو قفل کرده بود نگاه کردم چشماش سرخ بود اومد جلو

-چطوره ایندفعه بجای ملی با سایه بازی کنیم؟

وقتی کلمه بازی رو گفت تمام روان کاری هایی که روم انجام داده بود از ذهم گذشت دوباره داشت حرفاش رو تاثیر میذاشت

بخاطر اون کارهاش من هر روز مثل چی ازش میترسیدم و الان میخواست دوباره انجامش بده 

عقب رفتم و چشمم به شونو افتاد که صدای رادان کنار گوشم باعث شد چشامو ببندم 

-چشاتو ببند !

به در تکیه دادم که نزدیکیشو حس کردم بی جون از لای پلکای بسته ام اشکام ریختن و اروم لرزون گفتم

-من دوباره نمیخوام اون بازی هارو انجام بدم 

دستش رو پلکام نشست 

+هیشش

با همین حرفش انگار زبونم بند اومد داشت دوباره باهام بازی میکرد و من از این خوشم نمیومد

****

-میگم نمیخوامممممم بازممم کننن دستمو باز کننن رادان

 یه انگور دیگه انداخت تو دهن لامصبشو گفت

+نچ تا قبول نکنی اینکارو نمیکنم 

اه از نادم بلند شد خدایا من با این نفهم چیکار کنم اومد جلو زانو زد و موهامو بهم ریخت 

-حتی فکرشم نکن ولت کنم کاری نکن به زور ازت بگیرم 

با دست ازادم زدم تو سر خودم 

+بابا چند دفعه بگم من نمیخوام بوستتتتت کنمممم چرا نمیفهمی نفهم 

ابرو بالا انداخت

-نه اینطوری نمیشه 

یهو یه انگور گذاشت بین لباش و لبشو به لبم فشار داد تازه به خودم اومدم با زبونش انگور رو هلش داد داخل دهنم مجبوری قورتش دادم که عقب کشید

با دست ازادم یقشو گرفتم

-من یروزی میکشمتتتتتتتتتتتتتت

خندید و با تفریح سرگرمی صورتمو از نظر گزروند و یهو به سرعت لبشو گذاشت رو لبم که هل شده عققب رفتم ولی خوردم به دیوار تقریبا سرم خورده بود به دیوار بدنم به حالت دراز رو زمین  بود 

دستم هنوز محکم یقشو نگه داشته بود و من اونقدر سست بودم که نمیتونستم خودمو حرکت بدم یه دستم به دیوار بسته بود و اون یکی به یقش قفل بود واقعا 

وعض بدی بود با سوزش که رو لبم حس کردم جیغ خفه ای کشیدم که رادان انگار خوشش اومده باشه باز اینکارو کرد

وقتی دید نفسم بند اومده عقب کشید با نفس نفس رو زمین دراز شده بودم دست ازادمو به لبم زدم که با دردی که تو وجودم پیچید

فش ابداری زیر لب دادم 

-خدا لعنتت کنه رادان لبم میسوزه

با نشستن دستش رو شکمم سیخ وایسادم که دستش مانع شد و دوباره دراز کشم کرد 

حرص تو اعضای صورتم کاملا مشخص بود 

 

 

 

رمان قاتل P3

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 28 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

نفس حرصی کشیدم ولی وقتی یادم افتاد تو چه وعضیم خواستم هلش بدم فاصله بگیره که گفت

-بزار استخر بیرون بریم بعد پسم بزن شنا بلد نیستی

هوفی کشیدم که از پهلوم گرفت منو بیرون گذاشت و خودشو کشید بیرون رفتم داخل ویلا  ولی با باز کردن و دیدن سر بریده ی شونو جیغ کشیدم و برگشم که تو بغل رادان رفتم 

با شوک گفتم 

-رادان بگو تروخدا اون شونو نیست 

شونو سگی بود که از وقتی بچه بود بزرگش کرده بودم اشکام بند نمیومد رادان موهامو نوازش کرد و دستشو رو کمرم گذاشت 

چشماتو ببند چیزی نیست

گریه ام شدت گرفت حس کردم یچیزی دیدم  چشامو باز بسته کردم که دیدم بهتر شد با دیدن چند مرد سیاه پوش پشت سرمون سریع از رادان 

جدا شدم خیره نگاشون کردم که رادان رد نگاهمو گرفت

دستم مشت شد و سمت کمرم بردم دستمو و چاقومو در اوردم که رادان هم نامحسوس همین کارو کرد 

رفتم جلو و داد زدم 

-رییستون کیه ازگلاااااا

شوکه شدنشون رو حس کردم یکی از بینشون اومد جلو

و با نیشخندی گفت

+منم 

زدم زیر خنده و رفتم جلو غیر قابل پیش بینی زیر پایی زدم و همزمان به شونش چاقو زدم 

-تو شونوی منو کشتی 

با صورت درهم عقب کشید و نیشخندی زد

+بهت بر خورد

زدم زیر خنده

-اخه مرتیکه اشغال..

ادامه حرفمو با چاقو زدن به پهلوش قطع کردم  تازه متوجه افرادی که زمین افتاده بودن شدم نیشخندی زدم همیشه سریع عمل میکرد

+رییسم گفت بهتون بگم این یه هشدار برا رادان بود دفعه بعد سگشو نمیکشیم خودشو میکشیم

با این حرفش هوفی کشیدم و رگ گردنشو محکم زدم که خون پاشید رو زمین نشستم و گریه کردم

-شونو بچه بیچارم مگه چه گناهی کرده بود 

عصبی دستم مشت شد همش عاقبت بودن با رادان بود 

دست رادان نشست رو شونه ام که هلش دادم اونطرف 

-بهم دست نزن

حس کردم عصبی شدم چون نفسای تندش خورد ه گردنم خواستم برگردم که از پشت بغلم کرد و ثابت سرجام نگهم داشت

-مگه باتو نیستم منو ول کن من دیگه نمیخوام با تو باشم 

دستاش شل شد که عقب رفت بی حال نگاهم کرد و دستاشو کرد تو جیبش 

+من همچین اجازه ای بهت ندادم فرشته 

عصبی داد زدم 

-اسم من سایه است سایه تاریک اندیش میفهمی یعنی چی؟هااااا 

شوکه گفت

- ولی ملی

حرفشو قطع کردم 

+من ملی نیستم نیستم من سایه ام 

شوکه نگاهم میکرد و تو حپروت بود 

چشامو باز و بسته کردم 

-یروزی من از تو قویتر بودم اما از وقتی کنترلم میکردی همچیمو از دست دادم 

 

رمان قاتل P2

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 28 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

سهیل مانعمون شد  که منو رادان بد نگاش کردیم 

همزمان منو رادان گفتیم

-برو کنار !

سهیل نزدیکم شد و گفت

+من که میدونم تو بی دلیل نیومدی سمت رادان یچیزی زیر سرت داری !!

اروم زدم زیر خنده نمیدونست همچی برعکسه دست رادان دور دستم محکم شد بهش برخورد که منو به زور نگه داشته؟

باید افخار کنه به خودش کسی نتونسته تا حالا ملی رو تو تله بندازه 

ملی لقب مستعارم بود اسم واقعیم براتون سوال شد؟باید بگم سایه هستم !

رادان خودشو سر نشون میداد در عین حال دست منو میشکوند دستمو گذاشتم رو دستش 

-حقیقتو برعکس کرده دیگه چرا انقدر خوشونت به خرج میدی دستم شکست

تازه متوجه منه بدبخت شد که دستش و شل کرد سهیل رو کنار زد و باهم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم یجوری گاز میداد انگار قراره خودکوشی کنه خداروشکر همینم کم مونده بود

هوفی کشیدم و دستمو فرو بردم تو موهاش که اروم شد

درمون دردش همین بود 

-خوبی؟

سر تکون داد

+بهترم 

تو اون چند روزی که زندانیم کرده بود افسارشو گرفتم دستم و فهمیدم دردش چیه هر روز باهام حرف میزد و از خودش میگفت قبول داشت روانیه 

ولی به روانی ها نمیخورد حداقل برای من 

دستمو از رو موهاش ورداشتم که ماشینو نگه داشت با دیدن ویلا هوفی کشیدم و از ماشین پیاده شدم 

شماها هنوزم 1 درصد از ماجرای من و رادان رو نمیدونید کم کم پیش میریم که حوصلتون سر نره 

وارد ویلا شدم و مثل همیشه کنار استخر نشستم شونه ام بشدت گرم شد که با دیدن دست رادان تعجبی نکردم دستش همیشه انقدر داغ بود

اه از نهادم بلند شد

-دستت داغه رادان!!

خندید و کنارم نشست و روم خم شد 

+چقدر داغ 

هوفی کشیدم و ازش فاصله گرفتم 

_به داغیه مواد اتش فشان

ابرو بالا انداخت یهو هلم داد داخل اب و خودشم پرید داخل اب که عصبی نگاش کردم که همزمان منو و خودشو برد زیر اب نفس کم اوردم که لبخند مرموزی زد

و لبشو گذاشت رو لبم تقلا کردم یه دور رفتم سمت دروازه جهنم و برگشتم  یهو از اب اوردتم بیرون که نفس نفس و از سرما بغلش کردم و گفتم

-تو دیونه شدی داشتم میمردم 

دستش دور کمرم حلقه شد

+تا وقتی من نخوام نمیتونی بمیری 

دستی به ترقوه ام کشید و برای هزارمین بار بهم فهموند نمیتونم از دستش در برم

سرمو رو شونش گذاشتم هنوز تو استخر بودیم 

-چرا ولم نمیکنی برم من یه غلطی کردم و بدون اجازه وارد مهمونیت شدم ..

به اینجا حرف رسیدم دستش رو پاهام پیشروی کرد که جیغی کشیدم 

+داری چیکار میکنی؟!!!!

محکم بهش چسبیدم تا دستش از پام فاصله بگیره 

-معلوم نی؟

 

 

 

 

رمان قاتل P1

𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 28 مرداد · 𝔥𝔢𝔩𝔩𝔦𝔰𝔥 ·

یهو دادستان داد زد 

-این عادلانه نیست دارین با یه جریمه قاتل رو ازاد میکنین؟

قاضی نیشخندی زد و نیم نگاه معنا داری به من کرد که لبخند کوچیکی رو لبم نشستس سرمو خم کردم

+ولی من فک نمیکنم اجازه داده باشم تو حکم من دخالت کنین

دادستان معترض خواست چیزی بگه

-اما خانوم قاضی ..

قاضی حرفشو قطع کرد و جلسرو تموم کرد با چشم های ریز شده به قاتلی که میگفتن نگاه کردم فقط یبار گیر افتاد و منو تو دردسر انداخت 

انگار متوجه نگاهم شد که برگشت سمتم وچشمکی زد که نیشخندی زدم و بلند شدم و کیفمو برداشتم و از دادگاه زدم بیرون 

وقتی زیدت قاتله همینم میشه بیا ملی عاقبتت همین میشه

بی توجه به افکارم نشستم رو صندلی که دیدم از دادگاه با پرستیژن خاصی داره میاد بیرون پوزخندی زدم و همینکه رسید بهم محکم یقشو گرفتم  و عصبی و طلبکار نگاش کردم

 

-اوه عصبی شدی خوشگلم 

+تا کی میخوای خرابکاری کنی؟

یهو مچ دستم و کشید و بین اونهمه جمعیت کمرمو گرفت و بوسه کوتاهی رو لبم زد 

-منظورت از ایناس؟تا وقتی که بمیرم

هوفی کردم و هلش دادم و از پله ها رفتم پایین ولی پاشنه کفشم نمیزاشت کلافه سرجام وایسادم که رادان یهو کولم کرد به اندازه کافی  عصبی بودم از دستش 

+ولم کن رادان چه غلطی میکنی تو بزارم زمین 

به ماشینم رسید و سوییچ رو از دستم کش رفت و منو داخل ماشین انداخت و درو بست

خودشم پشت فرمون نشست

+خیلی پرو شدی رادان 

چشم چرخوند و دستش نوازش وار رو گلوم نشست که از این حالتش ترسیدم و سرمو به صندلی تکیه دادم 

همونطوری که گلومو نوازش میکرد  لب زد

-انگار یادت رفته چه رابطه ای با من داری عروسک؟

دستش رو تتوی ترقوه ام که مالکیت رادان رو نشون میداد نشست که باخت دادم

مثل یه گربه رام شده سر تکون دادم که خوبه ای گفت و ماشینو روشن کرد 

سمت عمارت روند 

-چرا داری میری سمت عمارت؟

نیم نگاهی انداختو دستشو رو دستم گذاشت 

+باید یه امانتی رو از اونجا بیارم

اخم کردم هر موقع از امانتی حرف میزد به کار های خلاف ختم میشد 

-من این اجازه رو نمیدم همین الان از دادگاه اومدیم عقل توکلت نیست تو؟

مردمک چشماش تنگ شد دستش رو موهام نشست و دست از نوازش بر نمیداشت

+تو خونه باهم حرف میزنیم عزیزم

همیشه اروم خونسرد بود و برای همین از عصبانیتش میترسیدم یه روانی درجه یک بود و این منو میترسوند  به عمارت که رسیدیم هردمون پیاده شدیم 

و مثل هیشه در باز بود وارد عمارت شدیم با دیدن اقاجون اروم رفتم سمتش و گفتم

-سلام اقاجون !

اقاجون برگشت سمتم و ذوق زده دستمو گرفت و بغلم کرد از دور نگاه اتیشی رادان رو دیدم که جوری برزخی نگاه میکردانگار بوسش کردم

از اقا جون فاصله گرفتم و با بقیه هم حرف و حدیثی نداشتیم بیشترشون دشمنم بودن مادر رادان پدرش و عمو هاش و دختر عموهاش همشون تو این عمارت بودن 

رادان دستمو گرفت سمت خودش نزدیک کرد 

-بی زحمت عمو سیاوش اگه میشه امانتی رو بدین ما بریم

سیاوش سر تکون داد و رفت طبقه بالا اخم کردم دختر عموهای رادان که رها و سلینا باشن خیلی هیز نگاشونو رو ما میچرخوندن نگاهشون رو مختل کردم 

جلوی دیدشونو گرفتم 

 

که دست رادان رو کمرم نسیت همون موقع سیاوش از بالا اومد و به جعبه کوچیک داد دست رادان 

-اینم امانتی شما

رادان تشکر خشک خالی کرد و بعد صحبت کوتاهی با اقاجون دستمو کشید بریم بیرون که داداشش سهیل مانعمون شد