 
  ناراحت....
 31 خرداد  ·    ·
  31 خرداد  ·    ·  ناراحت کردن یه ادم
مثل پرت کردن یه تیر به اسمونه که نمیدونی
کجای زندگیت قراره برگرده پایین
و یقه خودتو بگیره.
مواظب حرفا و رفتارمون باشیم🖤💔❤️🩹
 
  
      
   31 خرداد  ·    ·
  31 خرداد  ·    ·  ناراحت کردن یه ادم
مثل پرت کردن یه تیر به اسمونه که نمیدونی
کجای زندگیت قراره برگرده پایین
و یقه خودتو بگیره.
مواظب حرفا و رفتارمون باشیم🖤💔❤️🩹
 24 خرداد  ·    ·
  24 خرداد  ·    ·  مثلاً اگه ما بمیریم دل کی تنگ میشه
کسی مارو یادش میمونه از خوبی ها یا هم بدی ها هرچی
؟!
 24 خرداد  ·    ·
  24 خرداد  ·    ·  با تقی که به در خورد از جاش تکون نخورد به جاش من فاصله گرفتم که گفت
-بله
خانوم رضایی:
-پسرم کا رت تموم شد بیا پیشم
- باشه
و بدون داخل اومدن رفت اب دهنمو قورت دادم خواستم برم که دستمو گرفت
-شما نه شما همینجا میمونی
-ولم کنین من کار دارم
یهو کمرمو گرفت برگردوندم و سمت کاناپه هل داد که سر خوردم افتادم رو کاناپه صحنه ها برام اشنا بود دستاشو بین دو طرفم رو کاناپه گذاشت با یه دستش
سرم رو نوازش میکرد لکنت گرفتم وگفتم
-ب.برو انور
گر گرفته بودم هر لحضه پرت تر میشدم صحنه های شخصی سازی شده توسط خودم مثل پتک میخورد تو سرم
حس میکردم تو کویرم خیلی گرم بود
-چرا اذیت میشیی؟
بی مقدمه لب زدم
-گرمه
نیشخندی زد و کمی فاصله گرفت
 23 خرداد  ·    ·
  23 خرداد  ·    ·  🔴🔴🔴چند مورد را رعایت کنیم.🔴🔴🔴
وضعیت جنگی است، رعایت پروتکلها الزامی است.
1. به هیچ وجه با فامیل و یا دوستان نظامی خود تماس برقرار نکنید.
۲. از مناطقی که مورد اصابت موشک قرار گرفتند، فیلم و یا عکس ارسال نکنید.
۳. برای دوستان مجازی خود تصاویر محل اصابت را ارسال نکنید.
۴. لازم نیست در یک گروه اعلام کنید، من در فلان منطقه زندگی میکنم و صدای انفجار و یا ... شنیدم.
۵. احساسی نشوید، و تا از یک منبع رسمی اعلام نگردد دست به اقدامات خودسرانه نزنید.
۶.هر مورد مشکوکی و یا جابجایی، را به نیروهای امنیتی گزارش دهید.
۷. قطعا نیروهای مسلح ما حمله موشکی و.. در دفاع از تمامیت ارضی مان انجام میدهند، از ارسال تصاویر و مکان حمله موشکی در آینده خودداری کنید.
۸.اگر در نزدیکی مکان های نظامی زندگی میکنید، از برنامه ها و اپلیکیشن های غیر ضروری کمتر استفاده کنید.
۹.مراقب اکانت های نفاق وتفرقه افکن باشید.
۱۰. اگر در نزدیکی مکان هایی که مورد اصابت قرار گرفتند هستید، و بوی بدی را حس کردید، سریعا از پارچه های تمیز و خیس بجای ماسک استفاده کنید.
۱۱. موج اول و دوم حمله در جهت ترور بود، از وسایل نقلیه شخصی، استفاده نکنید، تا خیابانها برای کمک رسانی خلوت باشد.
12.به هیچ وجه فیلم جابجایی موشکها و تسلیحات ایرانی را در ساعات آینده سریعا منتشر نکنید.
ما در یک جبهه علیه دشمن صه.یو.ن هستیم و انتشار چنین تصاویری از خیانت کمتر نیست! و میتواند میزان خسارتهای شدید عملیاتهای موشکی ایران را کمتر کند. دشمن با توجه به این اطلاعات آماده میشود.
زنده باد ایران اسلامی🇮🇷
*به امید نابودی دشمن*
 21 خرداد  ·    ·
  21 خرداد  ·    ·  کشمو در اورده بود نگاهی به در اسانسور انداختم یه ادم چقدر میتونه انقدر شبیه رمان یه نفر دیگه باشه
دیالوگا حس میکنم رمانمو خونده بود
-مانلییی! با صدای رییس زود رفتم سمتش
-سلام ببخشید خانوم
-عیبی نداره زود باش برو رمانت جنجال بپا کرده زود باش کارتو شروع کن دختر
لبخندی زدم و بی حرف با عجله سمت میزم رفتم اکثر بچه های شرکت کنکجاو نگاهم میکردن
-مانلی بدو فصل سه رو بیار برام
با حرف خانم رییس زود برگه هارو برداشتم و تو یه دست دیگه گوشیم و زود رفتم سمتشو
و برگه هارو گذاشتم رو میز
-فقط خانوم فصل ۳ اخراش یه نقصی داره اگه میشه...
همونطوری که سرم پایین بود و برگه هارو مرتب میکردم حرف میزدم ولی بالا اوردن سرم
همزمان شد با دیدن اون مرد قلم وایساد
-مانلی چت شد
نا محسوس نفسم رو داخل ریه ام رو بیرون دادم
-هیچی خانوم فقط نقصش با خودتون باشه من باید فصل چهار رو تموم کنم
سری تکون داد و گفت
-تا چند فصل ادامه میدی
مکث کردم واقعا فکر اینجاشو نکرده بودم
-فک نکنم پایانی داشته باشه
سرشو بالا اورد و گفت
-ولی تو میدونی که همه رمان ها یه پایانی دارن زودتر فکراتو بکن
سری تکون دادم خواستم برم بیرون که همون مرد صدام کرد برگشتم سمتش
-بله ؟
ابرویی بالا انداخت و رو به رییس گفت
-خاله میشه تنها باشم باهاش
ابروهام بالا پرد که خانوم رضایی لبخندی زد و گفت حتما و رفت بیرون
اب دهنمو قورت دادم
-خب عروسک ؟
سرمو بالا بردم و زل زدم به چشای مشکیش و بی ربط پرسیدم
- تو کی هستی؟
پوزخندی زد و اروم دم گوشم گفت
-کسی که چند روز چند هفته چند ماه یا چند ساله منتظرشی!
از برخورد لبش به گوشم مور مورم شد و ازش فاصله گرفتم و سعی کردم خودمو بیخیال نشون بدم
-منظورت چیه
نیشخندی زد
-انقدر تظاهر نکن دختر تو از من بهتر میفهمی
اب دهنمو قورت دادم با تقی که به در خورد
 21 خرداد  ·    ·
  21 خرداد  ·    ·  _ضربان قلبت!
گیچ نگاش کردم که با ادامه حرفش شوکه سرم بالا اومد
_میتونم بشنومش که از هیجان به تاپ تاپ افتاده
دقیقا جمله داخل رمانم
چطور ممکنه آب دهنمو قورت دادم به دیواره آسانسور
تکیه دادم
_میشه فاصله بگیرین
نیشخندی جذابی زد که ضربان قلبم بیشتر زد
هوفی کشیدم لعنتی من چم بود
کنار کشید که همزمان شد با باز شدن در زودزدم بیرون لحضه آخری برگشتم سمتش همونطوری که در داشت بسته میشد
دستی به نشونه بای بای تکون داد ودر آسانسور بسته شد
_لعنتیییی کپی دیالوگ رمانم بود
نگاهی به دوربرم کردم که همه برگشته بودن سمتم خجالت زده سر پایین انداختم
خجالت زده فاصله گرفتم با ریختن موهامو دورم متعجب بهشون نگاه کردم من که موهام بسته بودم
وای وایسا ببینم چیییییییی!
 20 خرداد  ·    ·
  20 خرداد  ·    ·  با داد کسی متوقف شدن برگشتم سمت کسی که داد زده بود ابرویی بالا انداختم فک نکنم دانش اموز باشه
چون هیکلش اینطوری میگفت رو به کارن گفت برید سر کلاس کارن سر تکون داد و خواست بره که گفتم
-کجا؟
اخمی کرد و گفت
-سر کلاس
-مگه من اجازه دادم؟
-اینجا کسی اجازه شما رو نمیخواد
برگشتم سمت همون مرد سر تا پاشو بررسی کردم میشد گفت جذاب ولی اخلاق اول بعد تیپ و استایل
-جانم؟
انگار بهش برخورد که اخمی کرد و دوباره رو به کارن گفت
-برو سر کلاس
کارن خواست بره واقعا دیگه جوش در اورده بودم رفتم سمت کارن قبل اینکه وارد کلاس شه هلش دادم مشت محکمی زدم که باعث شد ناخوداگاه اخیشی بگم
که ابروی همون مرد بالا پرید
-هان
چیزی نگفت و نزدیک شد نامحسوس گارد گرفتم که مکثی کرد و چون قدش بلند بود یکم خم شد رو صورتم و گفت
-خانوم معلم اینجا من دستور میدم پس مانع من نشید شما هنوز این مدرسه رو نمیشناسی
پوزخندی زدم سرمو پایین انداختم بعد محکم سرمو بالا اوردم که به فکش برخورد کرد با بهت عقب کشید
سرمو کج کردمو گفتم
-هر پخی میخوای باش من معلمم و قرار فقط وظیفمو انجام بدم حالا هم چرت و پرت هات تموم شد بکش کنار
رفت کنار که برگشتم سمت کارن
-مبادا مبادا به سرت بخوره بری داخل کلاس
زود سری تکون داد که رفتم سمت دفتر مدیریت بدون در زدن داخل شدم و درو بستم و رفتم سمت مدیر
-مدیر
مشکوک نگاهم کرد و گفت
-بله ؟
-بچه ها چرا کتاب ندارن
انگار خیالش راحت شده باشه نفسشو داد بیرون و گفت
-ما مسئول نیستیم !فقط چند بار گفتیم اگه کتاب میخوان هزینشو پرداخت کنن ولی براشون اهمیتی نداره
اخم کردم
-پس چجوری درس میخونن
 16 خرداد  ·    ·
  16 خرداد  ·    ·  مــــدرســـــــه
صبحی مادری برای بیدار کردن پسرش رفت.
مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.
پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.
مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.
پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد.
مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه.
پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟
.
.
.
مادر: یک تو الآن متأهلی . دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی
 16 خرداد  ·    ·
  16 خرداد  ·    ·  
راهبي كنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفكر بود. ناگهان تمركزش با صداي گوش خراش يك جنگجوي سامورايي به هم خورد: «پيرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده!»
راهب به سامورايي نگاهي كرد و لبخندي زد. سامورايي از اين كه مي ديد راهب بي توجه به شمشيرش فقط به او لبخند مي زند، برآشفته شد، شمشيرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند!
راهب به آرامي گفت: «خشم تو نشانه از از جهنم است.»
سامورايي با اين حرف آرام شد، نگاهي به چهره راهب انداخت و به او لبخند رد.
آنگاه راهب گفت: «اين هم نشانه اي از بهشت!»
 16 خرداد  ·    ·
  16 خرداد  ·    ·  اگـــر برای کسی مهم باشی
او همیشه راهی برای وقت گذاشتن با تو پیدا خواهد کرد
نــه بهانه ای برای فرار
و نه دروغــی برای توجیـــه...
تو واسه کی مهمی
 16 خرداد  ·    ·
  16 خرداد  ·    ·  عشق انسان را داغ میکند و دوست داشتن انسان را پخته
هر داغی یک روز سرد میشود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمیشود...!!!
 16 خرداد  ·    ·
  16 خرداد  ·    ·  باربارا دی آنجلیس
هرگز اجازه ندهید ترس، شما را به سوی "بی تفاوتی" براند.
 16 خرداد  ·    ·
  16 خرداد  ·    ·  اگه تو زندگیت یکی رو داری
که بفکر خوشحال کردنته
این یعنی خوشبختی ...
به همین سادگی ...
 13 خرداد  ·    ·
  13 خرداد  ·    ·  بچه ها ببین کلا هرچی رمان یا پست میزارم که رمز داره
رمزش اینه Samin
 13 خرداد  ·    ·
  13 خرداد  ·    ·  داشتم اسامی رو میخوندم با پرت شدن لیوان ابی سمتم رو هوا گرفتمش همون پسره که بهشون دستور میداد موقع حضور غیاب فهمیدم اسمش
کارن عه اینو پرت کرده بود رفتم سمتش
-نمیخوای ادم بشی؟
پوزخندی زد و دست به سینه شد
-که چی بشه خانوم معلم یهو از گوشش گرفتم که اخ اوخ کرد سمت در بردمش پرتش کردم بیرون و درو بستم
با دیدن نگاه بهت مانند بقیه دانش اموزا گفتم
-چتونه؟
-اون انقدر قوی بود بزنتتون ولی نتونست چجوری با یه دست گوششو گرفتی پرت کردیش بیرون؟
از لحن گستاخش حالم بهم خورد
-تو هم برو بیرون
-من؟
-نه پس عمت
کل کلاس منفجر شد
-دهنتونو ببندید
با حرف من سکوت کردن برگشتم سمت یارو که اسمت مهیار بود
-مگه نگفتم برو بیرون هان؟
-نمیرم
پوزخندی زدم رفتم سمتش
-عجب بابا
با یه حرکت
 13 خرداد  ·    ·
  13 خرداد  ·    ·  - خانوم میلر واقعا مطمعنید میخواید انتقالی بگیرین اونجا ؟
لبخندی زدم و سر تکون دادم
- بله اگه لطف کنید فرم رو بدید
-شما که میدونید اون دبیرستان جای وحشتناکیه
چشمکی زدم
-منم همینو دوست دارم
چشاش از تعجب گشاد شد ولی سری تکون داد و برگه رو بهم داد
-فقط مراقب خودتون باشین دبیرستان یوسونگ شوخی نداره با کسی
سری تکون دادم و از دفتر زدم بیرون
به عنوان یه معلم خیلی دوست داشتم تغییر ایجاد کنم تو مدرسه ها مخصوصا اخرین باری که خانوم چو بهم سفارش کرد برم تو این مدرسه اگه میخوام معلم خوبی شم !
-خانوم میلر
برگشتم سمت پریناز
- بله ؟
-دارین میرین
اخمی کردم
-فالگوش وایساده بودی
قیافشو مظلوم کرد
-میشه نرین اخه من از بچه ها شنیدم اون مدرسه توش قلدری زیاده حتی به معلما هم زور میگن لطفا نرین
پشت بندش مدیر از در اومد رو به پریناز گفت
-دختر تو چرا اینجایی برو سر کلاست
پریناز خواست چیزی بگه که با تشر مدیر ببخشیدی گفت و رفت سر کلاس مدیر اومد سمتم
-خانوم میلر من اصلا دلم نمیخواد شمارو مجبور کنم بمونین ولی بدونین دارین کار خطرناکی میکنین
لبخندی زدم و گفتم
-بعدا میبینمتون
این یعنی دهنتو ببند نظرم همینه که هست
راهمو کشیدم و رفتم بیرون سمت ماشینم درشو باز کردم ونشستم
+++
-خب باید برید کلاس دهم -چهار
سری تکون دادم با باز کردن در دیدن
 11 خرداد  ·    ·
  11 خرداد  ·    ·  بیاین عیدی تونو آوردم
 
   3 خرداد  ·    ·
  3 خرداد  ·    ·  سناریو سازی برای اخر شب
داری گریه میکنی!و تو خودت جمع شدی سرت رو زانوهات و دستات رو سرت
+(فرد مورد علاقتون ) چیشده بیب؟
-هیچی
+اروم نزدیکت میشه (پس حالتون خوبه یکم هیجانشو ببریم بالا؟ْ!
دستش رو روی دستت میزار و روی یه زانو میشنه رو بروت رو صورتت خم میشه میبوستت
با نفس نفس ازش جدا میشی
همین که میینه اروم شدی با شدت میگیره میکشه توبغل خودش و میندازتت رو تخت
همین که میاد..
در باز میشه کی میتونه باشه جز خر مگس معرکه
تو جیغ میکشی همزمان اون عربده وحشتناکی میکشه که اون فرد سکته زد و درو بست و رفت
خب خب فک کردید ادامه میدم همین الانم گر گرفتین برین بخوابین ببینم شب غمگین شد شب هیجان
(خخ)شبتون بخیر پرنسسا)