سلام سلام فندوقیام بریم برای ادیت ارمیمون.
خب فندوقیام تموم شد . اومید وارم خوشتون بیاد .
کپی : آزاد
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادیت ارمیمون.
خب فندوقیام تموم شد . اومید وارم خوشتون بیاد .
کپی : آزاد
سلام سلام فندوقیام بریم برای تک پارتی
سلام سلام فندوقیام ببخشید که دیر شد درگیر خرید عید بودم.
صبح قرار شد که با عماد بریم کوهستان من برای تفریح اون برای یه جلسه کاری .
آخه کی جلسه کاری رو میندازه تو کوهستان که دومیش باشی آقا عماد .
پشت ماشین تویوتا رو پر از وسایل من و خوراکی ها کردیم و از در عمارت زدیم به دل جاده سعی کردم یکم بخابم ولی سنگ ریزه های جاده اجازه همچین کاری رو به من نمیدادن.
بعد یکساعت راه رفتن به بالای کوه رسیدیم .
خوش ابو هوا بود.هوایش ترکیب مه و خورشید بود که صحنه جذابی سخته بود.
من رفتم داخل یکی از کلبه ها چوبی که عماد وقتی حوصله آش سر میرفت دورستشون میکرد.
چمدون ها رو خوراکی ها رو با کمک عماد از پشت ماشین به کلبه انتقال دادم. بعد از خداحافظی عماد درو قفل کرد این کارش برام عجیب بود .اهان یادم افتاد یه جلسه کاری داره که نمیتونه پیشم بمونه برای همین میره هیچ وقت سر از کارش در نیاوردم.
باید سر از این کاراش در میاوردم.
دنبال پیچ گوشتی ویا لوازمی بودم که درو باز کنم و بزنم بیرون.
عماد:
قبل اینکه فندوقم رو تو کلبه تنها بزارن کل وسایل رو از کلبه گذاشتم تو ماشین نمی خواستم قاطی این سیاست کثیف بشه .
کلمه سیاست برای شونه های دختر کوچولوم سنگینه و نمیتونه تحمل کنه.
سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم و به قرار کاری بین عربا فکر کنم و بتونم. رو اون تمرکز کنم.
اگه این قرار جوش بگیره.دیگه لازم نیست موادایی که از شرکت فندوق برمیدارم رو بفروشم .
بعد یه ساعت رانندگی سر قرار رسیدم.
مثل همیشه عربا مترجم آورده بودن.
بعد تحویل دادن مواد یا همون تریاک .قرار داد رو بستم وپول هارو زدن به حساب همیشگی.
شورا اوستا شدن و حرکت کردم.
تو طول مسیر حس میکردم که درحال تعقیب شدنم .
برای همین پام رو گذاشتم رو گاز و با سرعت از کنار ماشین های دیگه رد شدم .
و خودم رو به کلبه رسوندم.
رفتم پیش فندوقم برق جذابی تو چشماش بود انگار اون هم دیگه از اینجا خسته شده بود .
خب فندوقیام تموم شد .
ممنونم که حمایت مکنین بهم انرژی میدین که پارت بدم .
میدونم که کیفیت پارت دادنامه پایین اومده ایشالله بعد از عید دوباره بر میگردم به حالت قبل و تلاشم رو بیشتر میکنم.
سلام سلام فندوقیام خوبین .
چهارشنبه سوری خوبی داشته باشید
بریم برای برنامه من تو این وبلاگ
رسوندن فندوق کوچولو من تا پارت ۲۰ ∆
تک پارتی دوست دختر شهوتی من پایانش ∆
گذاشتن ادیت برای آرمی ها∆
فروش و کادو دادن کاور برای پست ها تون¶
گذاشت چالش و جایزه دادن به سه نفر برنده شده∆
خب فندوقیام تموم شد اگه نظری انتقادی کتکی تشویق چیزی دارید .
کامنت منتظر شما هست .
اگه کسی هست که کمکم کنه منظورم اینکه بخاد نویسنده بشه بهش آموزش هارو نشون میدم و درخواست نویسندگی هاتون رو سر یک ساعت قبول میکنم
عید خوبی داشته باشید.
سلام سلام فندوقیام بریم برای تک پارتی.....
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه.
همینجور که داشتم کانال های تلویزیون رو انگول می کردم .
پشت پلکان داغ شد و خوابیدم .
با صدای مهیبی از خواب پریدم که دیدیم عماد اومد تو و بدون اینکه خرف بزنه سریع دستم رو کشید و با خودش به حیاط برد فهمیدم که داره سوپرایزم میکنه یه لامبورگینی قرمز برام خریدم بود با هیجان وبالا پایین پریدم و.
سریع یه بوسه نصیبش کردم وسوار ماشین شدم قبلاً تو ی مسابقه های فرمول گیر مجاز رفته بودم.و خوب بلد بودم پشت رول بشنیم سریع نشستم و اجازه ندادم که عماد هم بشینه و پان رو گذاشتم رو گاز کل حیاط رو دود پر کرده بود .
بعد نگه داشتم و روبه بهش لب زدم خوشت اومد که زنت از این چیزا بلده
با صدای بمی لب زد :افرین فکر میکردم فقط دلبری کردن رو بلدی بچه .
منم با لبخندی شیطون لب زدم :
حالا آقا پسر شماره بدم پاره کنی آروم لب زد:
زشته جلو با دیگاردا بعداً از حسابت در میام.
و ماشین رو تو پارکینگ پارک مردم و شونه به شونه عماد راه افتادم و وقتی رسیدم تو اتاق پریدم رو تخت و گرفتم خوابیدم .
خیلی خسته بودم و حوصله دلبری نداشتم
ببخشید بچه ها که کم بود از صب کار داشتم .
بعداً بیشتر پارت میدم.
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️
سلام سلام فندوقیام بریم برای تک پارتی
هوراااا.
با حمایتهای شما به نفر رسیدم
ممنونم که کمکم کردین .
منم براتون هدیه دارم از فردا تا عید نوروز هروز برایتون شش تا پارت قرار میدم .
خوشحال شدم که از رمانم خوشتون اومده.
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
که یهو عماد پاتند کرد و دستش رو مشت کرد محکم به سمت سجاد کوبید . همه خانم ها داشتند جیغ میزند منم خوشحال بودم که ینفر هوا مو داره و پشتم هست .کل مردایی که داخل سالن بودن سعی داشتند که عماد و سجاد رو از هم جدا کنن.
بعد یه ربع که این دوتا بشر خسته شدند من سریع رفتم پیش عماد. انگار سجاد گربه شده بود و کل صورتش رو چنگ زده بود.
ولی عماد خوب زده بودن دلم خونک شد. کل تنش کبود شده بود .ولی حیف عینک عماد رو این بیشور شیکوندم.
سکوت حکم فرما شده بود و کسی دیگه درباره دعوا حرفی نمیزنه.
بعد خداحافظی و بدرقه کردنشون رفتم سمت عماد تا صورتش رو تمیز کنیم همینجوری که دستم دستمال خیس بود با بازوهایش منو تو بغلش کشید .موهام رو نوازش کرد. منم سعی کردم که یه زره ازش فاصله بگیرم تا خون روی صورتش رو پاک کنم.
بعد پاک کردن صورتش دستش که از شدت مشت های که زده بود .و کبود خونی شده بود رو تمیز کردم و با بانداژ پانسمان کردم.
سرم رو گذاشتم رو سینه اش و خوابم برد .
صبح که از خواب بیدار شدم عماد نبود.رفتم سمت اینه که موهام رو شونه بزنم یه نامه دیدم که داخلش نوشته بود:
فندوقم امروز باید برم دادگاه وکیل یکی شدم. که تا شب طول میکشه هرچی خواستی تو اتاق گذاشتم واگر چیزی خواستی به یکی از خدمتکارا بگو میگم برات آماده کنم.
امروز رو کلا بمون تو اتاق حالت که بهتر شد منم اومدم میرسم بیرون برات سورپرایز دارم.
نامه رو گذاشتم رو میز و سمت کمد رفتم که لباس خوابم رو عوض کنم. یه سوتین و شورت بنفش رنگ که به پوست سفیدم نیومد.
پوشیدم ویه بلوز شلوار راحتی رنگ قرمز شرابی پوشیدم.
و موهام رو باز گذاشتم پریدم تو تخت از میزی که کنار تخت بود برام صبحونه گذاشته بود رو سینی رو برداشتم گذاشتم رو سینه و تا آخر خوردم بعد آب پرتقالم رو نوشیدم .
وکنترل تلویزیون رو برداشتم و زدم ماهواره اووووف چی یا که نداشت بیشتر از خودار..ضایی کردنشون خوشم اومد رفتم سمت کشو میز و دنبال ویبراتور بودم که به جاش چیز دیگه ای پیدا کردم .
آلت. مصنوعی پیدا کردم و ژل و سینه بند اووووف بریم کیف کنیم .
پریدم رو تخت .......
خب فندوقیام تموم شد اویدوارم خوشتون بیاد حمایاتاتون کمه ها ولی من چون وقتم آزاده سریع پارت میدم ولی اگه حمایاتاتون کم بشه روزی یدونه پارت میدم .
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
بدون اینکه تکون بخورم خوابم برد.
وقتی از خواب پاشدم عماد بالاسرم بود دستش و بندش کلا کبود بود.
روبه بهش با نگرانی لب زد ؛:چیشده عماد بگوچی شده.
روبه بهم با آرامش لب زد :بهت که گفته بودم هرکس که اذیت کنه حتی خودم باید تنبیه بشه.
از حرفش یچی تو دلم تکون خورد و دلم لرزید .
_فندوقم خانومم عزیزم
از. این که میم مالکیت به اسمم میده خیلی خوشم میاد .
+جانم عزیز
_از دست من ناراحتی آخه خودت عصبیم کردی
+چرا ناراحتم ولی یکم .
_ناراحت نباش دیگه اصلا هرچی تو بگی
+هرچی.
_اره هر چی که بگی.
+به مامانم خبر بده بیاد دلم براش تنگه نگرانم میشه .
_باش خانومم فردا میگم بهش عزیز.
سجاد :
الان که گوشیش رو شونه به پیام بهش بدم ببینم جواب میده .
فردا صبح.
الان نزدیک یه هفته ای که ازدواج کردیم .و مامانم از این موضوع با خبر البته اول نگران شد.
ولی بعد گفت مبارک باشه .
خدایاشکر که ارث بابات به سجاد نمیرسه.
سجاد :آه لعنت بهت نیلا کند زدی به آینده خودم و خودت الان من چجوری آرت شرکت رو بگیرم.
هوووووف.
یه جشن کوچیکه تو خونه با دوستام و نیلا و سجاد گرفتیم که اعلام کنیم که ما ازدواج کردیم و دیگع بچه ها کرم نریزن.
تو پارتی یا همون جشن نه مشروب گذاشتیم نه مواد چیزی چون دردسر میشه .
زدیم رقصیدم همش نگاه ها سنگین کسی رو رو خودم احساس میکردم موقع رقص سالسا که منو عماد با هم رفتیم فهمیدم اون نگاه پر حرص برای سجاده حتی با اینه با شوگر مامایش(نیلا) میرقصید نگاهاش. دنبال من بود.
از عماد فاصله گرفتم که برم آشپز خونه که لامپ ها و خاموش کنم.
که سجاد اومد پشتم و نفس دور حرصش رو فوت کرد بیرون.
و دستش رو نزدیک گردنم کرد .
که ........
خب فندوقیام تموم شد.
رمان رو از پارت های دیگه دنبال کنید 🍷🍷🫠🫥 🤧😶🌫️🌜🥸🥶😼😇❤️❤️🙃🫠😛😂😄🥺🥺😭🖐️🖐️😂😄
https://fandogmam.blogix.ir/poll/1 نظر سنجی یادتون نره.
از الان بگم قرار نیست که رمز بزارم اگه اتفاقی افتاد براتون حتما میزارم .واینکه امیدوارم از وبلاگم خوشتون اومده باشه .اگه نظری دارید و یا میخاید یکی از شخصیت هارو فوش کش کنید تو کامتنتا بگید .Samin
فندوقیام تک پارتی گذاشتم و رمز رو دادم .
ممنون که تا اینجا با من بودید.
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با دیدن یه مشت بادیگارد فکرم رو پس زدم و با تاب شلوارک کوتاه اومدم بیرون و موهام رو تو باد به پرواز در آوردم که یکی از میان بادیگاردا اومد سمتم و یه بوسه عمیقی از لبم گرفت تو ازم فاصله گرفت و زد عقب هنوز تو شوک بود.
که عماد دستم رو کشید برد تو خونه و تا اتاق دستم رو کشید و انداخت رو تخت .
سمت من عربده زد :جلو ی من هرزه بازی در میاری هرزه کوچولو.
بعد با بدست کل لباسام در وارد.
وبهم حمله کردکل گردنم رو با ولع خورد کبود کرد .یه لیس بزرگی به نافم زد .
حمله کرد. پایین و بدونه این که به التماس های من یه توجه هم کنه.ک...ی..ر بزرگ و کلوفتش رو محکم کرد توم چون باکره نبودم و قبلنا هم بخاطر این بشر بگا رفته بودن درد کمتری داشتم.
بعد یه ساعت آبش رو محکم و پر فشار پاشید اون و نفس نفس زنان عقب رفت و به بهشتم که ظاهر خوبی نداشت زل زد که کل آبش داره ازم بیرون بیریزه بی حال و بی جون افتادم روتخت که آروم در گوشم لب زد :بهت که گفتم مواظب باش دختر حالا میری جلو ی بادیگاردام هرزه بازی در میاری .
کلی ازم خون رفته بود.
اون بادیگارده هم که این علت رو کرده رو جلوی چشمت قلبش رو از سینش در میاره حالا دست به زنم میزنن.
با این حرفش لباساش رو پوشید و از اتاق رفت بیرون و در و قفل کرد من بی جان افتادم .رو تخت و
حالم از این کثافتی که توش بودن بهم میخورد.
خب فندوقیام تموم شد .
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️🙃🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠😇❤️
با صحنه ای که دیدم قلبم زیر رو رو شد .چقدر تو لباس دامادی خوشتیپ تر شده بود لباسش خیلی فیت تنش بود .
یه آرایش لایت کردم و شونه به شونه هم رفتیم پایین چند میز برامون چیده بودند رو به عماد لب زدم :مامان بابات کجان چرا نمیبینمشون.
هعی نمیان بعداً برات تعریف میکنم کسی جز خودمون و مامانت نباید خبر دار بشه که ما اینجاییم .اوکی.
عاقد اومد .و عقد مارو خوند بار اول بله رو با ترس و لرز گفتم عماد هم بار اول گفت تفاوت ما این بود که محکم و بم تر جواب داد.بعد عقد زدیم رقصیدم ولی من هنوز دنبال راه فرار بودم که در عمارت منو به خودش جذب کرد .
خواستم برم سمت در که.
دستم رو کشید و غرید کجا کجا خانوم خانوما الان زن من شدی هرجا که میری باید با خودم بری .
با ترس ولرز جواب دادم چشم و با هاش هماهنگ شدم و شروع به رقصیدن کردیم بعد چند ساعت خسته شدیم .رو به بهش لب زدم من خوابم میاد برم بخابم .
کجا کجا خوابت هم که میاد باید تو بغل من بخوابی .
از زیر پام و گردنم گرفت (به صورت استایل)و با دستش درو باز کرد و درو از پشت قفل کرد لباسش رو عوض کرد .
باورم نمیشد که سیسپک دارع.
خیلی بدن هاتی داشت عالی بود اووووووووف.
و رو به من لب زد :برو لباسات رو عوض کن و بیا بخوابیم و خودش رو پرت کرد رو تخت منم پاشدم جلو خودش بدون خجالت لباسام رو با یک تاب شلوارک صورتی عوض کردم و پرت کردم کنارش و به ثانیه نکشید خوابم برد.
صبح با یه حس خیسی چندشم شد و از تخت اومدم پایین .
با اتفاقی برام افتاد زدم زیر گریه .عماد از خواب پریدم که دیدم بله این دختر باز گریه اش گرفت
هووووف باز سر چی گریه میکنی فندوقم .
به هق هق افتادم و خودم رو پرت کردم تو حموم و تا میتونستم خودم رو شستم .بعد از حموم زدم بیرون ملافه تمیز شده ای پهن کرده بودند و کارهای مربوط رو انجام دادم که یه نامه رو میز دیدم .حالت که خوب شد برو پایین یکم قدم بزن تا حالت بهتر بشه من زن ضعیف نمیخام هااا.
از حرفش خندم گرفت و فکر فرار زد به سرم که وقتی پام رو گذاشتم تو حیاط......
خب خب فندوقیام تموم شد .
منتظر پارت های بعدی باشید عزیزانم.
،💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خودم رو پرت کردم تو حموم که تا بخوام ببینم چیکار کرده .منو نشوند تو وان حموم وبادستاش کمرم رو ماساژ میداد.
فکر کنم فهمیده بود که چشم شده.
داخل حموم اصلا بهم نگاه نمیکرد و سرش پایین بود .
کم کم دل دردم کم شد.
از حموم رفت بیرون رو به من لب زد : زیاد تو آب نمون زود بیا بیرون برم برات وسیله بخرم.
بعد یه ربع از حموم زدم بیرون .
یکی از خدمتکارها که اسمش یسنا بود لب زد خانم مبارک باشه.
مبارک چیه .
دیشب رو میگم که با آقا عماد ....
عماد اومد داخل و یسنا حرفش رو قطع کرد.
یسنا سریع ملافه رو جمع کرد و از اتاق زد بیرون .
عماد بعد رفتن اون لب زد.
من نبودم به هم چی میگفتی شیطون خانم .
سرم رو انداختم پایین و وسایل رو ازش گرفتم و روبه بهش لب زدم.
برو بیرون بزار بپوشم .
نوچ باید جلو خودم بپوشید نگاه ها خیره اش اذیتم میکرد بیخیال شدم و سریع لباس هام رو تنم کردم.
یه بلوز شلوار راحتی آبی تنم کردم بایه ست سوتین و شورت سفید توری توری تنم کردم و موهام رو از بالا بستم .
فکر فرار دوباره زد به سرم .
رفت بیرون و دلم این سگ درد گرفت .رفتم خودم رو تو تخت پرت کردم و چند تا پتو روم پرت کردم.نمیدونم چجوری خوابم برد که عماد با یه سینی اومد تو
سریع بالشت ها و تو هارو کنار زدم .و نشستم رو تخت که سینی رو گذاشت کنار میز تخت و رو به من لب زد برات دمنوش درست کردم بخور نمیتونم بهت قرص بدم حالت بد تر میشه .
دختر آخه چقدر ظریفی که زیر دست و پامو زود وا رفتی .
این رو بلند گفت که از داغی صورتم فهمیدم که قرمز که نه لبو شدم.
سینی رو به سمتم گرفت تو بعد خوردم باورم نمیشه از این کارا بلده روبه بهش لب زدم برای تموم دوست دختران از اینا درست کردی شیطون.
با صدای آرومی لب زد نه فندوق دوست دختر ندارم .وقتی که از ایران رفتم کانادا به کسی جز تو فکر نکردم دلیل ترک کردند این بود که من برات کم بودم. والان سعی دارم دوباره بدست بیارم .
بعد یهو زد زیر گریه و با صدای خشداری لب زد :شب رو با عکسات به صبح رسوندم.
از حرفش دلم گرفت و روی گونه خیسش لبم رو گذاشتم. چند دقیقه نگه داشتم و ازش فاصله گرفتم و دستش رو کشیدن سمت خودم تو تخت و سرم رو گذاشتم .
روی سینه مردونه اش و خوراکی های که برام گذاشته بود رو خوردم.
بعد یه ربع که حالش جا اومد لب زد.اگه حالت خوب شد عاقد پایین وایستاده شناسنامه آن هم دارم .
اون موقعی که باهم رفتیم کویر و داشتم کمکت میکردم یه عکسی از شناسنامه گرفتم.
والان دیگه تو زن واقعی و شرعی منی گلم .
رو به بهش لب زدم پس مامان و سجاد و نیلا چی میشن البته نیلا گور به گور به شهر هم برام مهم نی.
.مامانت که رفته سفر کاری سجاد هم به تو ربطی ندارد .
مامانت هم از سفر برگرده میارم پیش خودم و بهش توضیح میدم و دیگه اجازه نمیدم .کسی اذیتت کنه.بهت قول میدم حتی اگه خودم هم تورو اذیت کردن خودم رو تنبیه کنم باشه.سرم رو کج کردم یعنی باشه از داخل کمد یه لباس مجلسی کوتاه سفید با دو جفت کفش شیشه ای در اورد و به سمتم گرفت و لب زد اینا رو بپوش .
منتظر جواب من نشد و از اتاق زد بیرون ........
که با صحنه ای که دیدم قلبم زیر رو شد .
خب فندوقیام تموم شد .
خیلی خوشم میاد که جای هیجانی قطع میکنم امید وارم که خوشتون اومده باشه .
واینکه تو گفتمانم میپرسید که چرا فقط از فندوق من پارت میدم دلیلش اینکه قرار کل وبلاگم درباره این باشه و اگه بخوام رمان دیگه ای رو شروع کنم .یه وبلاگ دیگه ای میزنم .
ممنونم که وبلاگم مورد توجه شما واقع شده✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عماد :با عصبانیت پاتند کردم به دکه ای که یکم اون طرف تر بود.و دوتا آب هویج بستنی گرفتم و بعد حساب کردن رفتم سمت فندوق. هوا خیلی گرم بود با اینکه شب هست یزه هم سرد نمیشد.
رفتم سمت فندوق و تو بغلم فشوردمش خیلی کوچولو بود .
وبا موهای خرمایی اش بازی کردم .آب هویج بستنی هارو یکیش ر و به سمتش گرفتم ونی رو گذاشتم روش خیلی قشنگ میخوردم (پارازیت نویسنده : منظورش آب هویج بستنی هااا چیزه دیگه ای نیست البته از فکرت خوشم اومد)
دلم میخواست ببینم زیر دست توو پاک هم همینطور لجباز هست یانه با صدای هور ت کشید نش از فکرم بیرون اومدم و لبخنده کشداری رو به بهش زدم و یه چشمک ریزی نصیبم کرد.
از زیر گردنش وپاهاش گرفتم و انداختنش داخل ماشین.
فندوق:رو به بهش لب زدم و تشکر کردم .وبهش تکیه زدم.
دوباره با صدای خوابالو لب زدم پات رو درست کن من سرم رو بزارم روش خیلی خوابم میاد.
پاش رو درست کرد وصندلی که روش نشسته بودیم رو تبدیل به یه کاناپه کرد.
و لب زد :حالا بهتر شد بیا رو پام بخواب .منم با عجله پریدم سمتش وبا صدای بمی در گوشم لب زد .
ولی به یک شرط که برام بخوری میزارم بخابی.
اول از حرفش تعجب کردم .سعی کردم که مخالفت کنم ولی....
با دیدن مردونگیش همه مخالفان رو گذاشتم کنار وبهش حمله کردم.
عماد:آروم باش دختر همش واله خودته ولی اگه گاز بگیری گاز گارین میکنم مفهومه.
فندوق:منکه تازه کارم بلد نیستم کهبدونه گاز ازش رد شم با صورت مظلوم رو به بهش لب زدم .
اگه گازت گرفتم بدنم رو کبود نمیکنی؟؟؟
باشه دختر خوبی باشی نه نمیکنم.
و سرم رو کردم لای پاش و تا حلقوم کردم تو دهنم وبا ولع میخوردم.لعنتی از هرچی ابنباته خوش مزه بود.
بعد یه ربع ساک زدن ارضا شد و آبش با فشار ریخت دهنم مجبورم کرد تا آخر بخورم .
منم از خدا خواسته تا تهش خوردم و نزاشتم یه قطره هم هدر بره.
زیپ شلوارش رو کشیدم بالا و سرم رو گذاشتم رو پاش رو چشمام گرم شد و به خواب رفتم.
وقتی چشمام رو باز کردم عماد کنارم خوابیده بود و لباس های خودم و خودش تغییر کرده بود.
یعنی کی لباس منو عوض کرده وایییی😱😱
عماد:از خواب پریدم که دیدم داره چهار چشمی نگام میکنه رو به بهش با صدای بمی که دورگه شده بود لب زدم من لباست رو عوض کردم حالا بگیر بخواب بزار ما هم بخوابیم .ولی اگه خوابت نمیاد مامان بچم میشی ها.
سریع چشمام رو بستم که یعنی من خوابم وخودم رو تو بغلش جا دادم.
آفرین دختر خوب حالا بزار ماهم بخوابیم .و بعد پتو رو روهردومون کشید و خوابیدیم.
صبح با یه حس خیسی وچسبونکی از خواب بیدار شدم.
وایییی جلو افتاده بود (تاریخ عادت رو میگه)
باعجله خودم رو از زیر بارون کشیدن بیرون و پرت کردم تو حموم.که..............
یادتون نره داخل نظرسنجی شرکت کنید.
خب فندوقیام تموم شد .
ممنون از حمایتتون رمان رو از پارت ها بعدی دنبال کنید🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
خب فندوقیام بریم اول برای معرفی شخصیت اصلی:
سجاد:سن:۲۵
قد:۱۹۰
رشته تحصیلی:حساب دار.
شخصیت:خشن عاشق فندوق (البته تظاهر میکنه)
شغل : رییس شرکت
فندوق:سن:۲۳
قد:۱۷۵
رشته تحصیلی:ستاره شناسی.
شخصیت:بامزه کیوت مهربون وعاشق عماد.
شغل:بیکار و خونه نشین
عماد:سن:۲۸
قد:۱۹۸
رشته تحصیلی:انسانی (البته تغییر رشته داده و رشته قبلیش ستاره شناسی بوده)
شخصیت:خشن جدی مهربون (البته با فندوق)
شغل:وکیل.
نیلا (دختر خاله نچسب فندوق)
سن:۳۰
قد:۱۶۵
رشته تحصیلی :نداره (تا کلاس پنجم خونده)
شخصیت:بامزه کیوت خشن عاشق سجاد
شغل :مادر انسان ده.
خوشحال میشم که خوشتون اومده باشه.
سلام سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
جایی که دیدم از خوشحالی بال درآوردم .دقیقا اولین جایی بود که باهم آشنا شدیم .
فلش بک به گذشته: از طرف دانشگاه یه اردویی تحقیقاتی در باره ستاره ها داشتیم .
رشته تحصیلی منم ستاره شناسی بود.برای همین با ایشان و زهرا رفتیم برای ثبت نام پیش سام وثبت نام کردیم و از دانشگاه زدیم بیرون هفته بعد قرار شد بریم کویر و تا یه هفته بمونیم .منم این هفته کلاسام کنسل شده بود.
پس رفتم پاساژ و کارت مامان رو گرفتم تا جایی که میتونستم خرید کردم. یه دو دست لباس زیر مشکی و زرشکی برداشتم و یه مانتو بلند تا زانو و دو تا کالج کوچک سیاه رنگ برداشتم و بعد حساب کردن از پاساژ زدم بیرون
یه هفته گذشت و قرار شد صبح جلوی دانشگاه جمع شیم و و بریم سوار اتوبوس بشیم .راهی یکی از روستا های نزدیک کویر بشیم...
وقتی که سوار اتوبوس شدیم منو زهرا آیسان ته اتوبوس نشستیم.
شب راه افتادیم تا برسیم به روستا نزدیکی روستا بود که وایسادم و چادر زدیم من خوابم نمیومد و تلسکپم رو برداشتم و رفتم نزدیک به درخت وتلسکپم رو تنظیم کردم و رو به آسمون نگاهی انداختم خیلی آسمون پر ستاره رو دوست دارم.نزدیک صبح بود که از آسمون دست کشیدم و وسایلم رو جمع کردم .عماد هم مثل تا صبح بیدار بود اومد نزدیکم و کمک کرد وسایلم رو جمع کرد و لب زد
خسته نباشی خانم ببخشید اسمتون چیه ؟؟
سلام آقا عمل خوبید فندوق هستم .ممنون که کمکم کردید شما ا با کدوم اتوبوس اومدید.
ممنون فندوق خانم من با اتوبوس خودتون اومدم شاید شما من رو ندیدید.
ببخشید میتونم شمارتون رو داشته باشم فندوق خانم (کاغذ خودکار ی جلوم گرفت)
اوکی شمارم رو نوشتم .
وبه سمت اتو بوس حرکت کردیم جلوم تعظیم کرد و خم شد منم از خجالت ذوب شدن و سرم رو انداختم پایین و رفتم سر جام نشستم بچه ها بیدار شدن و کل ماجرا رو تعریف کردم بچه ها روبه بهم لب زدن ای شیطون مخت رو طرف زد ایول یه عروسی افتادیم
(پایان فلش بک )
عماد رفتم پشت ماشین و تلسکوپ رو برداشتم رو به بهش لب زدم .
یادته چقدر با این اسمون رو دید میزدی دختر.هعی چقدر زود گذشت منو میبخشی؟؟
چرا ببخشمت میدونی بعد تو بهم چی گذشت گذاشتی رفتی نمیتونستم به بچه ها چیزی بگم .
چون جوری رفتار کردی که انگار من ترکت کردم به هق هق افتادم و گریم گرفت .
حرفی نداشتم بگم اگه میگفتم باید از کل کارم بهش میگفتم .
آروم دستم رو روی کمرش بالا پایین کردم و تو بغلم فشوردمش..
با کاری که کرد جیقم رفت هوا با پاش محکم کوبید وسط وام بادیگاردات فقط زل زده بودن به ما با حالت درد به سمتشون فریدن که برید اون ور به چی زل زدید.
.
.
.
.
.
خب خب فندوقیام تموم شد
ممنون از حمایتتون
لطفاً اگه ایده نظری دارید بگید .
یه نظر سنجی دارم .
بنظرتون تک پارتی منحرفی بزارم یا نه .
سلام سلام فندوقیام بریم ادامه رمانمون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فندوق:خب خودت خواستی .بدو بریم بیرون حصلم تو این خراب شده سر رفته (میخاد کل عمارت رو ببینه تا بتونه فرار کنه)
یعنی اینجا خیلی اذیت شدی فندوقم باش بدو بیا .
از اتاق زد بیرون و منم دنبالش رفتم سمت آشپزخونه دوتا پنچره که به حیاط پشتی راه داشت و دوتا پنجره رو هم تو سالن بود که یکی داخل حیاط اصلی باز میشد .
ودیگری به سمت حیاط پشتی که با گل های مریم ویتس از این نوع ها تزیین شده بود .
از در عمارت زدیم بیرون و چند تا لامبورگینی سیاه داخل حیاط بود سویچ رو زد . نشستیم پشت و یکی از بادیگاردا راننده مون شد.
سجاد :الان یه روزه که فندوق نیست وایییی خداشکر که مامانش قرار یه هفته سفر کاری بره .باید به پلیسی چیزی خبر بدم.
سوار لامبورگینی شدم و پشت نشستم وعماد کنارم نشست .
لباسم جوری بود که سینه هام معلوم میشد و بلندیش تا زیر باسنم بود.سرم رو تکیه دادم به شیشه ماشین وعماد نزاشت بخوابم .
منو کشید تو بغلش وبا سینه هام ور میرفتم رو بهش لب زدم زشته بادیگاردات میبینن عماد رو به راننده لب زد شیشه پشت رو بده بالا .راننده هم همین کارو کرد و عماد با صدایی بمی لب زد:خب فندوق کوچولو دیگه چی میخای .
تازه به خودم اومدم که دیدم دستش تو شورتم بود و داشت بهشتم رو میمالوند .
آه و ناله هام دستم خودم نبود .
دیگه از شدت شهوت خسته شدم.
وخوابم برد.موقع رسیدن عماد بیدارم کرد و از پاهام و گردنم گرفت و بلندم کرد و از ماشین پیاده شدم.
خب فندوقیام تموم شد
ممنون از حمایتتون پارت های بعد هم دنبال کنید.
سلام فندوقیام بریم برای ادامه رمانمون.
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
با حرف آخرش خیلی خوشحال شدم هورااا قرار بریم دور دور .از اتاق زد بیرون و در رو قفل نکرد.
بدو بدو رفتم حموم و یه دوش حسابی گرفتم از هر اسیون که میخواستم رو داشت از تک تکشان استفاد کردم بعد حموم حوله رو برداشتم و تنم کردم .
دنبال یه لباس زیر زرشکی گشتم که بای هزار تا لباس پیدا کردم تور توری وخیلی قشنگ نگین کاری شده بود سریع تنم کردم و جلو آینه خودم رو برانداز کردم و برای خودم بوس فرستادم .
صدای نوتفیکس گوشی نگاهم رو از خودم تو اینه گرفت.
مثل همیشه از ناشناس بود:
آنقدر خودت رو تو آینه نگاه نکن بزار برای ما هم چیزی بمونه همرو که با چشات خوردی.
سریع خودم رو تو پتو قایم کردم .
وبا چشمام دنبال دوربین یا هم چین چیزی بودم که بالای اینه و تو حموم دوربین بود از خجالت ذوب شدن گونه هام آتیش گرفت.
بدو بدو رفتم سمت کشو اینه وکه چسب و دستمال پیدا کنم که روی اینا رو بپوشونم .
ولی به جای اینا ویبراتور و ژل پیدا کردم اول دستم گرفتم که ببینم به چه دردی میخوره.
باز هم به گوشیم پیام اومد .(بگم که نمیتونست به کسی زنگ بزنه)
ویبراتور رو بردار و خود.. از .ضایی کن که بعد دور دور آماده من باشی خوشگله.
اول خواستم که کارش رو انجام ندم ولی کرم درونم روشن شد .
ودستگاه رو برداشتم و پریدم رو تخت یه زره خودم رو مالوندن و بعد ویبراتور رو روشن کردم و گوی های کوچیکش رو آغشته به ژل کردم اول از آروم ترین درجه شروع کردم و گذاشتم تو خودم از درد که بهم وارد میشد جیغ هام به بالا سر میداد کم کم عادت کرد و درجه هارو بردم بالاتر پتو رو تو دندون گرفتم که جیغ نزنم تو این لحظه ها تقریبا پنج یا شیش بار ار..ضا شدم.دستگاه رو پرت کردم پایین تخت و از شدت شهوت بیهوش شدم.
بعد یه ربع حالم جا اومدو دوباره خودم رو تو حموم پرت کردم و خودم رو حسابی شستم زدم بیرون و یه لباس زیر مشکی و یه لباس کوتاهیش تا زیر باسنم بود رو پوشیدم
موهام رو دمب اسبی بستم و یه آرایش کوتاه کردم یه خط چشم کوتاه یه رژ لب جیگری وبعد موهام رو یافتم و گیره زدم دنبال یه کفش میگشتم که در باز شد.
عماد بود.
عماد با صدایی بمی لب زدم که چقدر خوشگل شدی جیگرم خوبی عزیزم دنبال اینا میگشتی (دوتا کفش قرمز پاشنه بلند تو دستش بود)
نشستم رو تخت وپیش پاک زانو زد و کفش هارو به آرومی داخل پاک کرد .
لب زد :اگه بادیگاردام با این وضعیت منو ببینم دیگه رییس شون هم حسابم نمیکنن و یه زره ابهت برام نمیمونه.